جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۲

اين آخر سالي كلي اين ور و اون ور رفتم.
تقريبا دم در خانه همه عمه‌ها و عموها رفتم تا به اونها هديه عيدشون را بدم. پدرم هر سال، براي برادر و خواهرهاش، يك چيزي كنار مي‌گذاره، اين وسط وظيفه من اين هست كه برم، همه را دم خانه اونها برسونم.
2 شنبه از ساعت 4 تا 8:15 تو جلسه هيئت مديره بودم. جلسه‌اي كه قرار بود يك ساعت طول بكشه، 4 ساعت طول كشيد. آخرش هم مجبور شديم به شركت پول قرض بديم، كه حقوق اسفندماه كارمندان را بديم.
ساعت 9:15 بود كه رسيديم خانه، بعد از اينكه سر راه گوشت خريديم و دنبال مادرم رفتيم. (گوشت كيلويي 4400 تومان) دنيايي شده، آدم مجبوره براي خريد چند كيلو گوشت، چك پول بده.
بعدش سريع شام خوردم، تازه ساعت 10 بود كه با ماشين پدرم راه افتادم. از غرب شهر به شمال، از شمال به ... .
اونشب خانه يكي از دوستام هم رفتم، با اينكه خيلي عجله داشتم. نيم ساعت با اون صحبت كردم. ... حالا قراره عيد برم خانه‌شون و سر فرصت با اون صحبت كنم.
اونشب حدود ساعت يك بود كه رسيدم خانه.

هیچ نظری موجود نیست: