شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۱

عاشورا
تا حالا عاشورا به اين بي بخاري نديده بودم. صبح كه داشتم مي‌رفتم بيرون،‌ حتي يك هيئت نديدم.
امروز برنامه سخنراني خيلي بد نبود. آقاي كديور صحبت كرد.
بعد از اون هم طبق معمول پخش غذا، امروز جمعيت خيلي زيادي آمده بودند. آخرش غذا كم آمد. (به يكسري كسايي كه آخر سر آمدند، كه نهار بخورند نهار نرسيد.)
به خودم هم يك تيكه ته‌ديگ با خورشت رسيد.
جالبه برام كه بعضي از مردم چقدر به نذر اعتقاد دارند. آخرهاي غذا يك خانمي آمد، كه موهاش را قرمز كرده بود. مي‌گفت هر سال،‌مي‌آد اينجا غذا مي‌گيره و نذر داره و .... خلاصه آخر سر يك ظرف يكبار مصرف كه توش يك مقاله خورشت ريخته بوديم گرفت و رفت.
عصري با اينكه خسته بوديم وايساديم براي كمك. اول از همه برزنت‌ها را جمع كرديم. (از اين قسمتش خيلي خوشم اومد. كلي بند بازي كردم :> ) بعدش هم رفتم سراغ ظرفها، و حدود 200-300 تا از ظرفها را شستم. كاري كه توي خانمون انجام نمي‌دم. البته توي شستن ظرفها رودست خورديم حسابي، من و يكي از بچه‌ها فكر مي‌كرديم فقط 40-50 تا ظرف ديگه مونده،‌گفتيم بيام چندتا ظرف هم ما بشوريم. ولي همچين كه نشستيم، از اين ور و اونور كلي ظرف پيدا شد. دوتايي تقريبا 500-600 تا ظرف شستيم.
تقريبا ساعت 5:30 بود كه از اين كارها خلاص شديم.
بعدش هم با پسر عموم رفتيم، خانه‌شون، يكم دراز كشيديم. جفتمون خيلي خسته شده بوديم. تقريبا 10 دقيقه دراز كشيديم، ولي توي همين مدت كوتاه كلي خستگيمون در رفت.
بعدش من و پسرعموم با زن عموم و دختر دختر‌عموم، 4 تايي راه افتاديم كه هم بريم شام غريبان ببينيم. و هم اينكه شيركاكائو نذري بديم. از اون بالا راه افتاديم تا ميدان خراسان رفتيم.
هر چي مي‌رفتيم بيشتر، تعجب مي‌كرديم. توي مسير حتي يك دسته هم نديديم، حتي توي خيابان 17 شهريور كه مركز هيئت‌هاي عزاداري هست، هم هيچ خبري نبود. انگار همه هيئت‌ها تعطيل كرده بودند. به شوخي به پسرعموم مي‌گفتم كه مطمئني امشب شب شام غريبان هست؟!!
توي همه مسير فقط چندتا تكيه ديديم، كه نوار گذاشته بودند.
به پسر عموم گفتم: مثل اينكه مشاركت مردم، توي اين كارهم پايين آمده،
آخر سر يكجايي، نزديكيهاي ميدان خراسان وايسديم، و شيركاكائو ها را به ملت داديم.
بعد از اينكه شيركاكائوها را داديم و خيالمون راحت شد،‌ بازم راه افتاديم به گشت و گذار كه ببينيم، چه خبر هست. همه جا خلوت. فقط يك جا توي خيابان آذربايجان ملت كنار خيابان جمع شده بودند و شمع روشن كرده بوند. (فكر كنم اون هم به خاطر 2 تا دكه شمع فروشي بود كه همون بغل بود.) بقيه جاها همچنان خلوت بود.

مردم حتي از شام غريبان خسته شدند. تا 2-3 سال پيش، ملت تا ساعت 1-2 شب توي خيابانها بودند و دسته‌ها را نگاه مي‌كردند. ولي امسال، انگار نه انگار. خيلي برام عجيب بود.

هیچ نظری موجود نیست: