یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۷

کمک 2

1- جمعه پیش داشتم می رفتم شرکت، باز یک نفر خورد به ماشین، این دفعه دستش خود به ته ماشینم. مطمئن بودم، که به کسی نخوردم، دیدم یک پسره دنبال ماشینم داره می دوه. ایستادم. پسره اومد
گفت: فکر کن، برادر خودت بوده و ...
می‌گم: دست شما به ماشین من خورده.
می‌گه: تو با چرخ عقب ماشینت از روی پای رفیقم رد شدی!
می‌گم: اگر اینقدر که تو می گی من اومدم بغل، حداقل باید این آینه بغل من به یک چیزی گیر می‌کرد.
تو همین بحث ها هستیم که حادثه دیده هم سر میرسه، همچین که می‌آد صحبت کنه، می‌شناسمش. خودشه!
می‌گم: بازم تو؟! آدم دزد،
می‌گه: آقا اشتباه گرفتی،
می‌گم: قیافه‌ات دقیقا یادم هست که سر خیابان فلان ایستاده بودی و ...
به دوستش اشاره می‌کنه که بیا بریم. دوستش با تعجب به من نگاه می‌کنه و می‌گه: آخه.

2- به شرکت رسیدم، خیلی عصبانی هستم، زنگ می‌زنم 110، داستان رو تعریف می‌کنم، می‌گه اگر این دفعه دیدشون، می‌تونی زنگ بزنی 110

3- ساعت 10:30 شبش، خسته دارم برمی‌گردم خونه. توی فکرهای خودم هستم. 2 نفر کنار خیابون نظرم رو جلب می‌کنند. دقت می‌کنم، می‌بینم خودشون هستند. می‌رم یکم جلوتر می‌ایستم. یک چند دقیقه‌ای منتظر می‌شم، به ماشینی نمی‌خورند. پیاده می‌شم، و می‌رم جلو و می‌گم:
اگر فقط 1 بار دیگه، اینجوری کنار خیابون ببینمت، زنگ می‌زنم به 110 که بیاد تو رو جمع کنه.
با ناراحتی یک نگاهی به من می‌کنه و می‌گه: آقا اشتباه گرفتی!!
و تند شروع می‌کنه به راه رفتن و از خیابان رد می‌شه.
یک چشم غره هم به رفیقش می‌رم و می‌گم. تو هم همچنین. اون هم دنبال دوستش می‌دوه.

4- نگاش می‌کنم، تو دلم می‌گم، اینجور که این داره می‌ره، من هم نمی‌تونم به او برسم، اونوقت فکر می‌کردم که این بنده خدا تو پاش پلاتین هست و نمی‌تونه راه بره!!

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

یورو 2008

از روز اولی که بازیهای این دوره شروع شد، می خواستم در موردش یک یادداشت بنویسم. ولی خب وقت نکردم. دیگه داشت فراموش می شد، که با دیدن یک نوشته یک دفعه یادم افتاد و ...

1- از بازیهای این دوره واقعا لذت بردم. خیلی کیف داد. تا به حال هیچ دوره ای، اینقدر بازیها به من نچسبیده بود. (البته لازم هست توضیح بدهم که منظور از چسب، از چسبها که توی بقالی یا لوازم التحریر فروشی و یا هر مغازه دیگر پیدا می شود، نیست.)
2- خدا رو شکر که اکثر بازی ها از ساعت 11:15 شروع می شد. با این شرایط هم به بعضی از بازیها دیر رسیدم. :)
3- دلم برای هلند و مارکوفون باستن خیلی سوخت، فوق العاده بازی می کردند، اگر به گاس هدینگ نخورده بودند، ممکن بود یک پای فینال باشند. :) (بازی هلند و ایتالیا، و هلند و فرانسه بی نظیر بود.) :)
4- بحثهای کارشناسی این دوره هم جای خودش داشت. یکی از شب اول گیر داده بود که گل آفساید بود. خوب که به نظرش گوش می کردی، می فهمیدی که می گه: مرغ فقط 1 پا داره، اون هم چون من می گم. (البته بعضی از بحثهای کارشناسی فوتبال هم جالب بود. که فقط اون وسط 2 تا شمشیر کم بود که 2 طرف با هم دوئل کنند. :) )
5- من از اول طرفدار آلمان بودم. (این اول که می گم بر میگرده به زمانی که خیلی بچه بودم. و نمی دونستم که فوتبال رو با چه ف می نویسند، ولی خب رومنیگه رو دوست داشتم.)
دوست داشتم که آلمان اول می شد. ولی خداییش اسپانیا، بازی بهتری رو انجام داد. :)
6- توی این دوره از بازی ها، بهترین دفاع، حمله بود.
7- سایت یورو2008 هم خیلی عالی بود، حداقل چندتا بازی رو از روی سایت دنبال کردم. اطلاعات خیلی خوبی می داد.
7-1- لازم می دونم که یک بار دیگه روی این موضوع تاکید کنم، که تماشای مسابقات این دوره از بازیها خیلی چسبید. :)

پ.ن.
فکر کنید اگر تیم ملی ما هم جواز حضور در این دوره از مسابقات رو پیدا می کرد، چی میشد. :)

پ.ن. 2
دوست داشتم تعداد مطالبم 7 تا باشه :)