دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷

تولد

امسال از اون سالها بود که خودم گیج بودم که چه روزی به دنیا اومدم، چهارشنبه به دنیا اومدم یا پنج شنبه :)
چهارشنبه شب با دختری رفتیم بیرون! مثل همیشه برام کیک گرفته بود، و البته ... بعدش هم دوتایی با هم رفتیم، سرزمین عجایب، نزدیک تیراژه که رسیدیم از آسمون برف می‌اومد. به دختری می‌گم تولد من فردا هست. یک لحظه جا می‌خوره و من می‌خندم :)
اولش از این ماشین برقی‌ها سوار شدیم که به هم می‌زنند. بعدش یک دستگاه بود که جدید آورده بودند، دو نفر سوار می‌شدیم، یک کنترل داشت مثل دسته هواپیما، با اون می‌تونستیم دوجور دور خودمون به چرخیم. با اینکه سعی می‌کردم آروم برم، دختری اینقدر جیغ زد که بعد که پیاده شدیم گفت زود بریم که من خجالت می‌کشم. مسابقه سوارکاری و بولینگ دیگر کارهایی بود که انجام دادیم! بعدش هم شمع روشن کردن با اعمال شاقه و کیک خوردن! :) (خیلی بده که آدم اینقدر بچه مثبت باشه که تو بساطش نه کبریت پیدا بشه، نه فندک)

جمعه‌اش هم که بچه‌های خیریه من رو می‌خواستند سورپریز کنند، که یکی از بچه‌ها سوتی داد، گرچه من سعی کردم به روی خودم نیاورم، ولی خیلی خوب بود که 50-60 نفر دورم جمع بودند و برام کیک گرفتند.... (اینقدر به من گفتند تولدت مبارک و من اینقدر تشکر کردم که کف کردم، فکر کنم بیشتر از 1000 بار تبریک گفتند!!!)

دیگه اینکه یک سال دیگه بزرگ شدم. خدایا شکرت :)

پ.ن
1- نامه‌ات خیلی با حال بود، ولی قرار نبود این همه غلو کنی :) ولی از اینکه تو و دوستات به یادم بودید بازم ممنون و متشکر :)
2- خیلی لطف کردی که از اون ور دنیا زنگ زدی، خیلی دلم برات تنگ شده بود. صحبت اون شب خیلی چسبید. :)
3- از بقیه که به یادم بودند ممنون ... :)

7 سال

وبلاگم یک سال دیگه به عمرش اضافه شد. چقدر زود همه چیز داره می گذره، 7 سال گذشت، 7 سال!

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷

Disable

چه حالی پیدا می‌کنید وقتی بعد از 1-2 ماه که حوصله نوشتن نداشتید، یک شبی وبلاگ خونتون بزنه بالا و تصمیم بگیرید یک متن بلند بالا در مورد اتفاقات اخیر بنویسید، اونوقت بعد از کلی مراسم بیایید، یوزر و پستون را وارد کنید و بعد با یک پیغام شیک مواجه بشید که اکانت شما دیسابل می‌باشد!!! اونهم درست شب تولدتون!
هیچ وقت اینجوری زبان انگلیسیم راه نیافتاده بود، کلی کلمه پشت سر هم کردم که منظورم را برسونم، اونها هم دلشون سوخت و بعد از 24 ساعت با یک ایمیل جوابم رو دادند. که مطئن شو که اشتباه نکردی، یکبار دیگه من رو دنبال نخود سیاه فرستادند، بعد که مطمئن شدند اشتباه نکردم، یک فرم دادند تا در مورد تمام کارهایی که طی چند سال گذشته کرده بودم توضیح بدم!! خلاصه بعد از 1 ساعت که فرم رو پر کردم، اکانتم زنده شد! :)
ولی چه سود که وبلاگ خونم افتاده بود پایین! :)