جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۷

شله قلم کار

الان مثلا 1 ماهی هست که می خوام بیام اینجا یک یاد داشت بنویسم. ولی خب هر شب به یک بهانه از زیرش در میرم. یاد قدیمها به خیر که تا اینجا نمی اومدم، خوابم نمیبرد. :)

* امروز خیر سرم امتحان Ielts داشتم. می‌خواستم بعد از سحری یک دوش بگیرم و تا قبل از امتحان 2-3 تا موضوع را پیش خودم دوره کنم. بعدش هم برم سر جلسه امتحان.
گفته بودند ساعت 7 اونجا باشیم، که قبل از امتحان چکمون بکنند تا امتحان رو راس ساعت 9 صبح شروع کنند. پسر عموم که 2 تا پیرهن بیشتر از من توی این زمینه پاره کرده بود، دیروز گفت که هیچ لزومی نداره که اینقدر زود برم اونجا، گفت: ساعت 8:15 اونجا باشی، کفایت می‌کنه. برای همین تصمیم داشتم، که خیلی ریلکس ساعت 7:45 از خونه برم بیرون که به موقع هم اونجا برسم. :)
سحری رو که خوردم، روی صندلی لم دادم، پیش خودم گفتم: یک 5 دقیقه‌ای اینجا می‌نشینم، بعدش می‌رم دوش می‌گیرم و ...
چشمم رو که باز کردم، دیدم ساعت 8:45 است. و هیچکس من رو صدا نکرده!
اول از همه پیش خودم گفتم، اصلا مهم نیست! (چند دفعه بلند توی دلم گفتم.) اول نمی‌خواستم برم. ولی بعد یک لحظه گفتم: برم، اگر نتونستم امتحان بدم، شاید تونستم زمان امتحان رو عوض کنم. ... پریدم توی حمام، در عرض 2-3 دقیقه دوش گرفتم، لباس پوشیدم. سرم رو خشک کردم و دویدم به سمت جلسه امتحان! جای دقیق امتحان رو نمی دونستم. فقط می‌دونستم توی خیابان 16 آذر هست. حدود 9:20-9:15 دقیقه بود که رسیدم به سر جلسه. (البته یک برگ جریمه هم بابت ورود غیر مجاز به محدوده گرفتم.) وقتی رسیدم یک آقا گفت: کجا بودی شما، با خونسردی گفتم، خواب موندم. گفت برو تو سریع، هنوز امتحان شروع نشده. تا از در رد شدم، یک دختر انگلیسی جلوی من رو گرفت و گفت:

No, No ! You can't enter!

نمی‌دونستم چی کار باید بکنم، کسی که جلوی در بود، یک آقایی رو به من نشون داد و گفت: با اون آقا که لباس خاکستری پوشیده صحبت کن شاید بتونه برات یک کاری بکنه. یک چند بار دست تکون دادم، تا اون آقا اومد جلو. همچین که اومد جلو باز دختر شروع کرده به نو نو کردن کرد. اون آقا هم خیلی جدی گفت: که اصلا نمی‌شه بیاد تو.
خلاصه با کلی زحمت اجازه داد که من با اون آقا صحبت کنم.
اون بنده خدا همون اول گفت که من هیچ کاری برای تو نمی‌تونم بکنم. گفت: فقط بعدا بیا، شاید بتونم یک کاری کنم که توی نوبت‌های آینده، بیای امتحان بدی. بعد یک صف نشون داد و گفت: اینها همه کسایی هستند که رزرو کرده بودند و جای شما رو که نیومدید، دادیم به اینها. بعد پرسید: برای چی دیر کردی. من هم واقعیت رو براش گفتم، که خوابم برده. رفت اونطرف و باز برگشت، گفت: پاسپورتت رو بده به من. و رفت اول صف، همونجا که همه رو چک می‌کنند. بعد برگشت به من اشاره کرد، سریع بدو. خودش هم همراه من، 2-3 تا مرحله چک کردن داشت. من رو از میون همه عبور داد و گفت: سریع بدو ردیف 15 سر جات بشین! حالا من وارد یک سالن گنده شدم و همینجور می‌گردم، دنبال جام. خلاصه بعد 3-4 دقیقه اینطرف و اونطرف دویدن، جایم رو پیدا کردم.
بالاخره امتحان رو دادم. تجربه خوبی بود، کلی هم اونجا آشنا دیدم. :)
این رو گفتم: که بگم، اگر قرار باشه کاری انجام بشه، همه اتفاقات یکجوری دست به دست می‌ده تا اون کار اتفاق بیافته. ولی شرطش این هست که شما هم یک حرکتی بکنید. :)

* حدود 1 ماه و نیم پیش یک شب خیلی سخت رو گذروندم، در جریان اصلاحاتی که توی برنامه‌ام اتفاق افتاد، جوابها همه پرت و پلا شد. (برنامه چند قسمت داره، که یک قسمتش رو کسی دیگه انجام داده.) اونشب کلی به خودم فحش دادم، بابت اینکه هنوز توی شرکت موندم، و دارم جور کار کسای دیگه رو می‌کشم. خلاصه جای پسر عموم خالی بود که این جور وقتها به دستم یک فنجون قهوه بده و بگه یکم ریلکس باش. رها من در تو می‌بینم که این مشکل رو حل کنی! ...
خلاصه حدود ساعت 5 صبح بود که اشکال کار رو پیدا کردم. فرداش توی شرکت با اینکه قیافه‌ام خسته بود. ولی دلم آروم گرفته بود. :)
یک هفته بعدش هم باز مجبور شدم تنهایی شب شرکت بمونم، تا گزارش جمع بشه! و باز اینکه 2-3 روز قبل از ماه رمضان، از یکی از پروژه ها دفاع کردیم. کلی کارمون سبک شد. ولی خب هنوز یک جلسه اساسی دیگه رو باید بگذرونیم. :)

* خیلی وفتها لازم هست که آدم، یک سری اتفاقات رو همون لحظه که اتفاق می‌افته حل بکنه. مثلا کار من ممکن بود با یک ترمز حل می‌شد. با اینکه 20 دقیقه بعد برگشتم، مشکلم برای یک هفته باقی ماند. مشکلی که احتمال وقوعش کمتر از 0.01 درصد بود. :)

* وقتی می‌بینمت، حس خوبی به من دست می‌ده، برات خوشحالم. شبی که توی بوف بودیم رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. یا ... :)

* دلم سوخت، برای اینکه نتونستم این دفعه ببینمت! توی این مدت که اینجا بودی، 2 دفعه از جلوی در خونتون رد شدم. یکبارش که مریض بودی. یک بار هم زمانش خوب نبود. برات آرزو شادی، موفقیت و سلامتی می‌کنم. :)