اين هفته ديگه نور الانور داره ميشه :)
اول هفته كه دچار خاله زنك بازي مفرط بوديم. كلي حرف در اومده بود و ما همش در حال جمع و جور كردن اوضاع بوديم. هنوز مشكلات تمام نشده بود كه پريروز گوشي موبايلم خراب شد. حالا فقط گنجايش 2 تا SmS را پيدا كرده. نميدونم اين موقع سال اصلا گوشيم رو براي گارانتي قبول ميكنند يا نه. باز گوشي قبليم، باز بايد همون رو دست بگيرم. توي اين سالها كه داشتمش، يكبار هم آخ نگفت.
امروز هم موقع ناهار گوشه دندونم شكست :( از اين يكي خيلي ناراحت شدم، اصلا دستم براي كار نميرفت. همش تو شركت راه ميرفتم و براي دندونم غصه ميخوردم. حالا فردا ساعت 7 صبح بايد برم دندون پزشكي، كه يك فكري براي اين دندونم بكنه كه وضعش بدتر از اين نشه.
حالا وسط اين اتفاقات، اينقدر توي شركت كار داريم كه نگو، اصلا وقت سر خاروندن نداريم!! حالا با اين همه كار نميدونم بايد به كدوم برسم. :)
امروز موقع اومدن خونه يكي از پسرداييهام رو ديدم. ظاهرا امروز، توي دانشگاه شريف جنگ و دعوا بوده. يك عده ميخواستند كه 3 تا شهيد گمنام توي صحن مسجد دانشگاه شريف دفن كنند. و بقيه مخالف بودند.
اولش بچهها شلوغ ميكنند و ظاهرا قرار ميشه اين كار فعلا انجام نگيره. و توي مسجد دانشگاه در مورد درستي يا غلط بودن اين كار بحث در ميگيره. بعد يك دفعه وسط بحث يك عده يا حسين گويان حمله ميكنند و با هر زوري بوده آن 3 شهيد گمنام رو دفن ميكنند. پسرداييم ميگه توي اون شلوغ پلوغي مثل اينكه تابوتها شكست. كلي از بچه ها كتك ميخورند و ...
بعد دانشجوها به اعتراض به ساختمان مديريت دانشگاه حمله ميكنند. و رئيس دانشگاه رو مضروب ميكنند. (شب توي اخبار ساعت 8:30 رئيس دانشگاه رو نشونش دادند كه تو بيمارستان بستري شده بود.) ظاهرا رئيس دانشگاه اطمينان داده بود كه اين كار انجام نميشه!!!
امروز وزيراقتصاد مصاحبه مطبوعاتي داشته و در مورد وضعيت اقتصادي كشور در طول يكسال گذشته صحبت كرد.
جوري صحبت ميكرد كه انگار كشور هيچ مشكل اقتصادي نداره!
هنوز نميدونم اينها چي تو مغزشون ميگذره، وضعيت اقتصادي كشور به شدت شكننده شده، ولي باز اينها دست از ادعا بر نميدارند! اقتصاد ما مثل لاستيك پنچري شده كه اينها با زور ميخوان اون رو سالم نشون بدهند، براي همين بدون توجه به آينده با فشار زياد مشغول باد زدن هستند.
درسته كه فعلا لاستيك سالم به نظر ميرسه، ولي بخاطر فشار باد، هر روز پارهگي لاستيك در حال بيشتر شدن هست!
...
سهشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴
شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴
پرچم؟!
انگار به من آرامش نيومده. :)
اين نتيجه رو وقتي گرفتم، كه امشب ساعت 1:30 نيمهشب، كيلومتر شمار ماشينم، رقم 177 كيلومتر رو نشون داد.
يك زماني آرزوم اين بود كه با اين ماشين 160 تا برم، ولي امشب دوبار پشت هم تا آخر كيلومتر شمار رفتم!
صبح وقتي داشتم خاك رو از روي قاب اتاقم پاك ميكردم، باز چشمم به اين جمله افتاد: "زنده به آنيم كه آرام نگيريم، موجيم كه آسودگي ما عدم ماست!" خيلي وقت بود كه اين جمله رو براي خودم تكرار نكرده بودم. :)
همه اين جنب و جوش براي اين هست كه دوست ندارم، پرچمي كه اين همه سال برافراشته نگهاش داشتم، و به ديگراني سپرده بودم، توسط اونها پايين بياد. تو اين 2-3 شب همش دارم فكر ميكنم و نقشه ميكشم و آدمهايي كه ميشه روشون حساب كرد رو شناسايي ميكنم. وسط اين شلوغ و پلوغي، كسي كه بيشترين كمك رو ميتونه به من بكنه، جا زده و پشتم رو خالي كرده! :)
بعد از 3-4 ساعت بحث فقط اميدوارم كه تحت شرايطي بتونم از او كمك بگيرم. ... :)
خيلي از اتفاقات اولش براي من خيلي ناراحت كننده بوده، ولي بعد كه زماني از ميگذره، پيش خودم ميگم شايد خيري در اين اتفاق بوده، و معمولا خير رو حس ميكنم.
نيمه دوم امسال فوقالعاده در آرامش گذروندم، گر چه چند اتفاق ناگوار افتاد، ولي خب، يكم از اون اتفاقات فاصله گرفتم، شايد به همين دليل هم باشه كه يك دفعه 4-5 كيلوگرم چاق شدم. البته خدا رو شكر اينقدر لاغر بودم، كه كسي به راحتي متوجه اين تغيير من نشه!
تا 1-2 هفته ديگه بايد تصميم بگيرم كه ميخوام بازم اين پرچم رو سرپا حفظ كنم، يا به امان خدا رهايش كنم، و نظارهگر افتادن آن باشم!
اين نتيجه رو وقتي گرفتم، كه امشب ساعت 1:30 نيمهشب، كيلومتر شمار ماشينم، رقم 177 كيلومتر رو نشون داد.
يك زماني آرزوم اين بود كه با اين ماشين 160 تا برم، ولي امشب دوبار پشت هم تا آخر كيلومتر شمار رفتم!
صبح وقتي داشتم خاك رو از روي قاب اتاقم پاك ميكردم، باز چشمم به اين جمله افتاد: "زنده به آنيم كه آرام نگيريم، موجيم كه آسودگي ما عدم ماست!" خيلي وقت بود كه اين جمله رو براي خودم تكرار نكرده بودم. :)
همه اين جنب و جوش براي اين هست كه دوست ندارم، پرچمي كه اين همه سال برافراشته نگهاش داشتم، و به ديگراني سپرده بودم، توسط اونها پايين بياد. تو اين 2-3 شب همش دارم فكر ميكنم و نقشه ميكشم و آدمهايي كه ميشه روشون حساب كرد رو شناسايي ميكنم. وسط اين شلوغ و پلوغي، كسي كه بيشترين كمك رو ميتونه به من بكنه، جا زده و پشتم رو خالي كرده! :)
بعد از 3-4 ساعت بحث فقط اميدوارم كه تحت شرايطي بتونم از او كمك بگيرم. ... :)
خيلي از اتفاقات اولش براي من خيلي ناراحت كننده بوده، ولي بعد كه زماني از ميگذره، پيش خودم ميگم شايد خيري در اين اتفاق بوده، و معمولا خير رو حس ميكنم.
نيمه دوم امسال فوقالعاده در آرامش گذروندم، گر چه چند اتفاق ناگوار افتاد، ولي خب، يكم از اون اتفاقات فاصله گرفتم، شايد به همين دليل هم باشه كه يك دفعه 4-5 كيلوگرم چاق شدم. البته خدا رو شكر اينقدر لاغر بودم، كه كسي به راحتي متوجه اين تغيير من نشه!
تا 1-2 هفته ديگه بايد تصميم بگيرم كه ميخوام بازم اين پرچم رو سرپا حفظ كنم، يا به امان خدا رهايش كنم، و نظارهگر افتادن آن باشم!
اشتراک در:
پستها (Atom)