سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

متل قو

يك سفر خوب و آرام به شمال، البته اين رو بگم، اصلا رادستم نبود كه روز 5 شنبه آخر سال راه بيفتم به سمت شمال. ولي خب دوستان اصرار داشتند، اين شد كه ما هم همراه شديم.
شروع حركتمون، طبق معمول دير شد. قرار بود ساعت 3 راه بيفتيم، ولي خب دور و بر ساعت 6:30-7 بود كه تازه بقيه بچه‌ها رسيدند دم عوارضي!
بعدش هم هنوز 1-2 كيلومتر نرفته بودم كه چرخ عقب ماشينم پنچر شد. يك ميخ 5 سانتي، توي لاستيك رفته بود!
رسيدم كرج، اول از همه رفتم پنچرگيري!! اصلا حوصله رانندگي با دلهره رو توي جاده چالوس نداشتم. حدود ساعت 8-8:30 شب بود كه از كرج به سمت چالوس راه افتاديم!
موقع حركت يكي از دوستام كه ما رو تا اول جاده چالوس اسكورت مي‌كرد، مي‌گفت: كه راه خيلي شلوغ هست، ولي خوشبختانه جاده خيلي خلوت بود. خيلي از جاها فقط ماشين خودم تو جاده بود. مخصوصا توي هزارچم كه مه هم گرفته بود. رانندگي در نيمه شب، در يك جاده پر پيچ و خم، در حالي كه هوا مه آلود هست و غير از ماشين خودآدم، ماشين ديگه‌اي دور و برت نيست، خيلي حس جالبي به انسان مي‌ده. :)
از همه جالبتر اينكه وقتي ساعت 1:30-2 بعد از نيمه شب، آدم به ويلا مي‌رسه، مي‌بينه كه به در اصلي يك قفل جديد زدند، كه خود صاحب ويلا هم تا حالا اون قفل رو نديده!*
اينجور وقتها، وقتي آدم سردش باشه، فكرش خوب به كار مي‌افته و با باز كردن يك سري پيچ مي‌تونه راه نفوذ جديدي به داخل ويلا پيدا بكنه. :)
بعد تمييز كردن كرمها و جارو كردن ويلا، تازه آدم مي‌تونه استراحت كنه. نمي‌دونم چه حكمتي هست، تا حالا چند دفعه نصف شب شمال رسيدم و هربار حداقل 1 ساعت مشغول جارو كردن و تمييز كردن ويلا بوديم.

- سرماخوردگي خيلي بد هست، مخصوصا وقتي كه آدم به خاطر بالا و پايين رفتن توي جاده كوهستاني گوشش بگيره، اونهم به نحوي كه تا 1 روز بعدش هم نتونه صحبتهاي بقيه رو خوب بشنوه و حسابي گوش درد داشته باشه. (در اين حالت مسواك زدن يك عذاب هست! صداي خيلي بدي مي‌ده!)
- در اين مسافرت‌ هم، بالا و پايين رفتن از پله، يكي از كارهاي اصلي‌ام بود. چون از رزا خوشم مي‌آد. اينقدر بالا و پايين مي‌ريم تا كه بي‌خيال بشه :) (از استقامتش خيلي خوشم مي‌آد. )
- براي اولين بار فهميدم كه براي چي به سلمان شهر، متل قو مي‌گويند. البته اسم قديم اين شهر يك چيز ديگه بوده.
- شب كنار دريا خيلي كيف مي‌ده، وقتي كه غير آدم هيچ كس ديگه نباشه كه مزاحم آدم بشه و يك آتيش خوب هم آدم روشن كنه كه گرم بشه. توي اون تاريكي عكاسي هم كيف مي‌ده. :)
- خيلي كيف مي‌ده كه آدم زير كرسي بنشينه و ورق بازي كنه، هر چند آدم توي بازي به بازه. البته اين بازي كردن يك دفعه داشت به قيمت جونم تمام مي‌شد. به خاطر شاه دل، و هنر يكي از بچه‌ها اينقدر خنديدم كه داشتم از حال مي‌رفتم. از چشم‌هام اشك مي‌اومد و تا صبح دلم درد مي‌كرد. :)
- آدم وقتي مي‌ره جنگل، كلي دلش مي‌سوزه. چون هر بار يك قسمتش از بين رفته. اين دفعه تقريبا تا دم كوه ويلا ساخته بودند. و ... :(
- يك توصيه اخلاقي، اگر سرمايي هستيد، يا از نم بدتون مي‌آد، و مي‌بينيد كه بالاي كوه از ابر پوشيده شده، هوس سوار شدن به تله كابين نمك آبرود رو نكنيد. چون اون بالا هيچ جايي رو پيدا نمي‌كنيد كه بريد اونجا تا گرم بشيد. همه چيز خيس هست، حتي يك صندلي براي نشستن هم پيدا نمي‌كنيد. ... راستي مي‌دونستيد كه گنجيشك‌ها پفك دوست دارند. :)
- يك سوال فكر مي‌كنيد قيمت يك كنده چقدر باشه؟! يك كنده نسبتا كوچيك، كه بتونيد شومينه رو با اون روشن كنيد؟! :)
فكر كرديد؟!
پاسخ صحيح پنج هزار تومان است. :)

ديگه برگشتن هم خوب بود، دوشنبه شب به تهران رسيديم. 2 روز قبل از سال تحويل :)

پ.ن.
يادم رفت بگم كه تو جاده برف بازي هم مي‌شد كرد.
و توي جنگل مي‌شد دو برابر اون كنده رو، مجاني پيدا كرد كه كنار جاده همينطور افتاده باشه :)

* باغبون ويلا، خودش براي محكم كاري، بدون اينكه به صاحب ويلا بگه، يك قفل جديد به در ويلا زده بود. تو ذهنش اين بود كه هر وقت، رسيديم، و وقتي ديديم يك قفل جديد اضافه شده، مي‌ريم سراغش و كليد رو از او مي‌گيريم. به فكرش نرسيده بود كه ممكنه ما ساعت 1:30-2 نيمه شب به ويلا برسيم!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

من عاشق متل قوهستم وبه نظرمهمه حرفات ذرست بود.وتمام جاده قشنگ است حتی اون بالا. هرجند اگرمانریم هیزم اون مبلغ نیست

ناشناس گفت...

من عاشق متل قوهستم وبه نظرمهمه حرفات ذرست بود.وتمام جاده قشنگ است حتی اون بالا. هرجند اگرمانریم هیزم اون مبلغ نیست

ناشناس گفت...

اسم قدیم تراازمتل قو.ساقی کلایه بود نام دختراقای جوانشیر .خدارحمتش کنه.روزتشیع جنازش مااونجابودیم.