جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

عزیز جون

دیشب خواب مادربزرگم رو دیدم، خیلی خوشحال بود، داشت یکی از عکسهای قدیمی رو که خودش با 3تا دیگه از فامیلامون توش بودند رو سوزن دوزی می کرد. توی اتاق بغل هم عموهام و دایی پدرم بود.
پیش بقیه نرفتم و اومدم کنار دست مادر بزرگم نشستم. مادر بزرگم با اشاره تابلو سوزن دوزیش رو به من نشون داد. خیلی قشنگ شده بود.
همینجور که اشک می ریختم برای مادربزرگم میگفتم که دارم همه عکسهای قدیمی رو به دیجیتال تبدیل میکنم. توی خواب یاد قدیم ها افتادم، زمانی که با پسرعموهام دعوا می کردیم سر اینکه مادر بزرگ اون شب خونه کدوم از ما بیاد. :) یادش بخیر وقتی می اومد خونه ما، رخت خوابم رو کنار او می انداختم. همانطور که کنار مادر بزرگم خوابیده بودم. مادربزرگ برام قصه می گفت. موقع خواب هم به من می گفت که سوره توحید رو بخونم و ... . خیلی خوش می گذشت. خیلی خوب و شیرین بود. خیلی خیلی :)

پ.ن.
1- شنبه از لحاظ قمری سالگرد فوت مادربزرگم هست.
2- چند وقتی هست که دارم تمام عکسهای قدیمی رو تبدیل به دیجیتال می کنم. کار سختی هست. مرتب کردن و ... این کار که تمام بشه، کلیه عکس های قدیمی مون ماندگار خواهد شد. :)

۱ نظر:

fadayemam@hotmail.com گفت...

بنام خدا
ای برادران و خواهران، سی‌ سال انقلاب و از خود گذشتگی آخرش همین ؟ نمیتونم باور کنم که اینطور که با مردم رفتار میکنند با اصول اسلامی توافق داشته باشد . اینطور که به نظر میاید روز سالگرد انقلاب ما باید دوباره روی بام برویم تا ارزشهای این انقلاب را به خاطر خودمان و رهبرآنمان یاداوری کنیم که آیا انقلب اسلامی یعنی این ؟ تا وقتی‌ دیر نشده رهبران ما باید بیدار شوند که این طرز رفتار با ملت مسلمان واقعا غیر اسلامی هست خداوند از ظلم احدئ نخواهد گذشت . الله و اکبر ، الله و اکبر ، الله و اکبر