امشب خیلی حال و احوالم خوب نبود، که از خونه برم بیرون.
نمی دونم بدی حالم به خاطر آشی بود که سر افطار خوردم، یا به خاطر خنده های آخر شب بود که شنیدم. خلاصه دراز کشیدم پای تلویزیون.
از صدقه سری انتخابات، بالاخره پای ماهواره به خونه ما هم باز شده. تو همه این سالها نه ویدیو تونسته بود توی خونه ما بیاد نه ماهواره، ولی بعد از انتخابات بالاخره پای ماهواره یه خونه ما هم باز شد.
ماهواره یک جورایی مثل اینترنت میمونه، توش خیلی چیزها میتونی پیدا کنی، که دیگه مجبور نباشی چند تا سلیقه محدود رو تحمل کنی.
امسال، شب احیا رو از کنار مرقد امام حسین (ع) دنبال کردم، جوشن کبیر خوندند بعد هم قرآن سر گرفتند. بعد هم دعای ابوحمزه ... برام جالب بود، که مثل ما جوگیر نشدند، اگر ما اونجا بودیم، کلی شلوغ و پلوغ می کردیم. (منظور از ما، ایرانی ها هست. :) )
از اول ماه رمضان کلی برنامه دیگه هم پیدا کردم،
ولی از همه جالبترش به نظرم، برنامه های مستقیم شبکه کربلا هست، بعد هم نمازهای مغرب و عشا مستقیمی که از مکه و مدینه پخش می شه، کلی حال آدم رو عوض می کنه.
درضمن یک جا دیگه هم پیدا کردم توی الجزایر، یک مسجد بزرگ و قشنگ هست، هر شب یک جز قرآن رو توی هشت رکعت نماز می خونند. (در اصل هر شب نماز شب میخونند، و سر نماز شب یک جز قرآن رو تموم می کنند. :) )
خدایا آگاهی ما رو نسبت به خودت بیشتر کن و ما را از شر شیطان حفظ گردان (آمین یا رب العالمین)
شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸
بعد از انتخابات 1
به دوستم که توی ستاد انتخابات رضایی هست زنگ می زنم، ازش در مور اوضاع میپرسم، میگه اوضاع خیلی خوب نیست، اصلا معلوم نیست دارند چی کار میکنند. توی یک سری از شهرها مثل تبریز از ظهر تعرفه تمام شده، توی تهران هم توی بعضی از حوزهها از عصر، تعرفه تمام شده، و معلوم نیست چرا به موقع تعرفهها رو نمیفرستند. ...
حدود ساعت 12 شب، اولین نتایج انتخابات اعلام میشه.
آمار غیر قابل باور هست. پیش خودم میگم اولین سری آمار شاید برای شعبههای کوچک باشد، که اینقدر اختلاف زیاد هست، ولی آمار بعدی همینجور اعلام میشود. و همه آرا با یک شیب برابر اضافه میشوند.
ساعت 2:30 باز به دوستم زنگ میزنم، میگه اینجا همه توی شک هستند، تماینده قدیم و جدید. اصلا تا به حال هیچ کس همچین سیستمی رو ندیده.
تا ساعت 4:30 صبح بیدارم. نزدیک 20 میلیون از آرا شمارش شده، بدون تغییری در شیب آرا. واقعا عجیب هست!
صبح ساعت 8 صبح با صدای زنگ موبایل بیدار میشم. یکی از دوستام زنگ زده، از من میپرسه از نتایج خبر دارم یا نه، میگم تقریبا خبر دارم. میگه دیدی، چطوری فیلممون کردن؟! و ...
تا سرم رو میخوام بگذارم روی بالش، بعدی زنگ میزنه. 2-3 نفر دیگه هم زنگ میزنند و هر کدوم اصطلاحی رو به کار میبرند. دیگه اصلا نمیشه خوابید. گیجم! بلند میشم میآم شرکت.
بقیه هم مثل من هستند و همه توی شوک! جالبه که اونها هم تا صبح نخوابیدند. ...
حدود ساعت 12 شب، اولین نتایج انتخابات اعلام میشه.
آمار غیر قابل باور هست. پیش خودم میگم اولین سری آمار شاید برای شعبههای کوچک باشد، که اینقدر اختلاف زیاد هست، ولی آمار بعدی همینجور اعلام میشود. و همه آرا با یک شیب برابر اضافه میشوند.
ساعت 2:30 باز به دوستم زنگ میزنم، میگه اینجا همه توی شک هستند، تماینده قدیم و جدید. اصلا تا به حال هیچ کس همچین سیستمی رو ندیده.
تا ساعت 4:30 صبح بیدارم. نزدیک 20 میلیون از آرا شمارش شده، بدون تغییری در شیب آرا. واقعا عجیب هست!
صبح ساعت 8 صبح با صدای زنگ موبایل بیدار میشم. یکی از دوستام زنگ زده، از من میپرسه از نتایج خبر دارم یا نه، میگم تقریبا خبر دارم. میگه دیدی، چطوری فیلممون کردن؟! و ...
تا سرم رو میخوام بگذارم روی بالش، بعدی زنگ میزنه. 2-3 نفر دیگه هم زنگ میزنند و هر کدوم اصطلاحی رو به کار میبرند. دیگه اصلا نمیشه خوابید. گیجم! بلند میشم میآم شرکت.
بقیه هم مثل من هستند و همه توی شوک! جالبه که اونها هم تا صبح نخوابیدند. ...
جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸
انتخابات 4
5 شنبه رو به آرومی میگذرونم، سعی میکنم که خیلی به انتخابات فکر نکنم.
میبینم که همه چطور بحث میکنند.
جمعه
با اینکه شب دیر خوابیدم، صبح زود از خواب بیدار میشم، داییم صبح زود میره برای رای دادن، میگه همه جا شلوغ هست.
ما هم ساعت 1:30 میریم که مثلا خلوت باشه. ولی مجبور میشیم نیم ساعت تو آفتاب بایستیم. تا نوبتمون بشه. تقریبا همه مشخصه که به کی میخوان رای بدن.
ساعت 18 میرم دیدن یکی از دوستام، تقریبا 2-3 ساعتی در مورد انتخابات صحبت میکنیم. نظرمون این هست که با اینکه مردم خیلی در انتخابات شرکت کردند، ولی انتخابات رو به مرحله دوم خواهند رساند.
شب حدود ساعت 9- 10 توی خیابان هستم و برای خودم میگردم. مردم زیر باران بهاری توی صف ایستادهاند تا رای خودشون رو بدهند.
بارانی که گاه خیلی شدید میشه.
توی دلم میگم: "باران آمد!"
میبینم که همه چطور بحث میکنند.
جمعه
با اینکه شب دیر خوابیدم، صبح زود از خواب بیدار میشم، داییم صبح زود میره برای رای دادن، میگه همه جا شلوغ هست.
ما هم ساعت 1:30 میریم که مثلا خلوت باشه. ولی مجبور میشیم نیم ساعت تو آفتاب بایستیم. تا نوبتمون بشه. تقریبا همه مشخصه که به کی میخوان رای بدن.
ساعت 18 میرم دیدن یکی از دوستام، تقریبا 2-3 ساعتی در مورد انتخابات صحبت میکنیم. نظرمون این هست که با اینکه مردم خیلی در انتخابات شرکت کردند، ولی انتخابات رو به مرحله دوم خواهند رساند.
شب حدود ساعت 9- 10 توی خیابان هستم و برای خودم میگردم. مردم زیر باران بهاری توی صف ایستادهاند تا رای خودشون رو بدهند.
بارانی که گاه خیلی شدید میشه.
توی دلم میگم: "باران آمد!"
پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۸
انتخابات 3
شب 4 شنبه
موقع برگشتن طرفدارهای احمدی نژاد و موسوی توی خیابان زیاد هستند، طرفدارهای احمدی نژاد معمولا به ساعت 22:30 اشاره دارند که قرار هست در وقت اضافه داده شده، کاندیداشون صحبت کند.
فرصتی که خیلی عادلانه به نظر نمیرسد. هر چی باشه، او 4 سال رئیس دولت بوده و همه قدرت در دستش بوده و ... پیش خودم می گم، وضع این آدم، خوب نیست که راضی به همچین کاری شده.
شب 4 شنبه با یکسری دوستام جلسه دارم، قرار هست که در مورد انتخابات صحبت کنیم.
توی این جمع طرفدارهای احمدی نژاد و محسن رضایی بیشتر هستند. (اصولگرا هستند.) البته 3-4 نفر هم طرفدار موسوی هستیم.
میشینیم صحبت میکنیم. آخرش اصولگراها مایل به محسن رضایی می شن. و ما هم ... :)
همونجا فیلم وقت اضافی رو میبینم. و باز هم صحبتهای همیشگی...
بعد از صحبتهاش، ما واقعا نفهمیدیم. که چطور صدها سد در دوره ایشان شروع شده و تموم شده یا چطور یک دفعه تونستیم در عرض 4 سال ماهواره بسازیم و ...
تا اونجا که من می فهمم، فقط طراحی، همچین کارهایی 2-4 سال طول می کشه. حالا ساختش بماند.
آخر وقت یک دیگه از بچه ها به جمع ما اضافه می شود. که توی ستاد محسن رضایی هست.
نسبتا خوشحال هست.
میگه: طبق آخرین نظرسنجیها موسوی اول هست، و با توجه به صحبتهایی که شده، محسن رضایی میتواند نفر دوم شود. اگر محسن رضایی دوم شود، در دور دوم می تواند موسوی را هم شکست دهد!
آخرین شب تبلیغات هست. همه به شدت مشغول هستند. در مورد تبلیغاتی که این دوره شد فکر میکنم و به نتیجه.
ته دلم همچنان نگرانم.
موقع برگشتن طرفدارهای احمدی نژاد و موسوی توی خیابان زیاد هستند، طرفدارهای احمدی نژاد معمولا به ساعت 22:30 اشاره دارند که قرار هست در وقت اضافه داده شده، کاندیداشون صحبت کند.
فرصتی که خیلی عادلانه به نظر نمیرسد. هر چی باشه، او 4 سال رئیس دولت بوده و همه قدرت در دستش بوده و ... پیش خودم می گم، وضع این آدم، خوب نیست که راضی به همچین کاری شده.
شب 4 شنبه با یکسری دوستام جلسه دارم، قرار هست که در مورد انتخابات صحبت کنیم.
توی این جمع طرفدارهای احمدی نژاد و محسن رضایی بیشتر هستند. (اصولگرا هستند.) البته 3-4 نفر هم طرفدار موسوی هستیم.
میشینیم صحبت میکنیم. آخرش اصولگراها مایل به محسن رضایی می شن. و ما هم ... :)
همونجا فیلم وقت اضافی رو میبینم. و باز هم صحبتهای همیشگی...
بعد از صحبتهاش، ما واقعا نفهمیدیم. که چطور صدها سد در دوره ایشان شروع شده و تموم شده یا چطور یک دفعه تونستیم در عرض 4 سال ماهواره بسازیم و ...
تا اونجا که من می فهمم، فقط طراحی، همچین کارهایی 2-4 سال طول می کشه. حالا ساختش بماند.
آخر وقت یک دیگه از بچه ها به جمع ما اضافه می شود. که توی ستاد محسن رضایی هست.
نسبتا خوشحال هست.
میگه: طبق آخرین نظرسنجیها موسوی اول هست، و با توجه به صحبتهایی که شده، محسن رضایی میتواند نفر دوم شود. اگر محسن رضایی دوم شود، در دور دوم می تواند موسوی را هم شکست دهد!
آخرین شب تبلیغات هست. همه به شدت مشغول هستند. در مورد تبلیغاتی که این دوره شد فکر میکنم و به نتیجه.
ته دلم همچنان نگرانم.
چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸
انتخابات 2
این چند روز، خیلی هیجان داشتم.
روز دوشنبه، حدود ساعت 3:30 - 4 رفتم تا یکی از دوستام رو سر خیابان فاطمی ببینم. هنوز توی خیابان خبری نبود. اتوبوسها، طرفدارهای آقای احمدی نژاد رو به سمت مصلا میبردند.
پیش خودم میگفتم، که آیا اصلا اینقدر آدم میآد که بشه یک زنجیر انسانی تشکیل بشه.
حدود ساعت 5 از شرکت راه میافتم. هر چی جلوتر میرم، جمعیت زیادتر میشه. تقریبا از خیابان فاطمی به بعد تقریبا پر از آدم بود. میدان ولیعصر، کاملا بسته بود. حدود 15- 20 دقیقهای اونجا هستم. ملت ابتکارهای جالبی به کار می برند. راه می افتم به سمت جنوب شهر، توی راه 3 تا از دوستام هم به ما اضافه می شن. سر هر 4 راه یا میدون شلوغتر هست.
اصلا فکر دیدن این همه آدم رو نکرده بودم.
حدود ساعت 8 شب به نزدیکی خیابان مولوی رسیدیم. یکم خسته شدیم. تصمیم می گیریم که برگردیم. یکم، این ور و اونور رو نگاه می کنیم. می بینیم بهترین راه این هست که پیاده برگردیم.
حدود ساعت 10 شب به ماشینم می رسم. ملت همچنان توی خیابان ها هستند. فیلم تبلیغاتی موسوی رو از دست میدم. ولی به مناظره احمدی نژاد با محسن رضایی میرسم.
یکم حال کردم، به نظرم، محسن رضایی خیلی بیش از این می تونست حال احمدی نژاد رو بگیره، ولی به نظرم خیلی مراعاتش رو کرد. شاید بعدا پشیمون بشه که چرا این کار رو نکرده.
...
یکم حالم بهتر شده، ولی به شدت نگرانم. توی این روزها همش فکر می کنم فضا ممکنه متشنج بشه، برای اولین بار، شکل سنتی انتخابات به هم خورده، دیگه فقط بحث اصول گرا و اصلاح طلب نیست.
بحث نخبگان جامعه با طبقه عوام جامعه است. این دو گروه، 2 انتخاب مختلف پیدا کردهاند.
چهارشنبه عصر
صبح طرفداران احمدی نژاد جلوی دانشگاه شریف جمع شدهاند، بعدازظهر قرار هست که طرفداران موسوی از میدان انقلاب تا میدان آزادی حرکت کنند.
حدود ساعت 4:15 میرسیم سر خوش. وقتی جمعیت را میبینیم، اصلا باورمون نمیشه! اینقدر جمعیت زیاد هست که مات موندیم. فقط توی 22 بهمن این تعداد جمعیت میآد. برای این برنامه نه کسی رو با اتوبوس آوردند، نه پاداش دادند. همه مرخصی گرفتند و وسط روز اومدند توی این مسیر!
تا میدان آزادی می رم و بر می گردم.
حدود ساعت 8 که می رسم سر خیابان شادمان، بازم جمعیت در حال رفتن به سمت میدان آزادی هست.
استقبال خیلی زیاد بوده.
خیالم یکم راحت شده، پیش خودم میگم گاشکی همه این آدمها روز جمعه برای رای دادن بیایند. :)
روز دوشنبه، حدود ساعت 3:30 - 4 رفتم تا یکی از دوستام رو سر خیابان فاطمی ببینم. هنوز توی خیابان خبری نبود. اتوبوسها، طرفدارهای آقای احمدی نژاد رو به سمت مصلا میبردند.
پیش خودم میگفتم، که آیا اصلا اینقدر آدم میآد که بشه یک زنجیر انسانی تشکیل بشه.
حدود ساعت 5 از شرکت راه میافتم. هر چی جلوتر میرم، جمعیت زیادتر میشه. تقریبا از خیابان فاطمی به بعد تقریبا پر از آدم بود. میدان ولیعصر، کاملا بسته بود. حدود 15- 20 دقیقهای اونجا هستم. ملت ابتکارهای جالبی به کار می برند. راه می افتم به سمت جنوب شهر، توی راه 3 تا از دوستام هم به ما اضافه می شن. سر هر 4 راه یا میدون شلوغتر هست.
اصلا فکر دیدن این همه آدم رو نکرده بودم.
حدود ساعت 8 شب به نزدیکی خیابان مولوی رسیدیم. یکم خسته شدیم. تصمیم می گیریم که برگردیم. یکم، این ور و اونور رو نگاه می کنیم. می بینیم بهترین راه این هست که پیاده برگردیم.
حدود ساعت 10 شب به ماشینم می رسم. ملت همچنان توی خیابان ها هستند. فیلم تبلیغاتی موسوی رو از دست میدم. ولی به مناظره احمدی نژاد با محسن رضایی میرسم.
یکم حال کردم، به نظرم، محسن رضایی خیلی بیش از این می تونست حال احمدی نژاد رو بگیره، ولی به نظرم خیلی مراعاتش رو کرد. شاید بعدا پشیمون بشه که چرا این کار رو نکرده.
...
یکم حالم بهتر شده، ولی به شدت نگرانم. توی این روزها همش فکر می کنم فضا ممکنه متشنج بشه، برای اولین بار، شکل سنتی انتخابات به هم خورده، دیگه فقط بحث اصول گرا و اصلاح طلب نیست.
بحث نخبگان جامعه با طبقه عوام جامعه است. این دو گروه، 2 انتخاب مختلف پیدا کردهاند.
چهارشنبه عصر
صبح طرفداران احمدی نژاد جلوی دانشگاه شریف جمع شدهاند، بعدازظهر قرار هست که طرفداران موسوی از میدان انقلاب تا میدان آزادی حرکت کنند.
حدود ساعت 4:15 میرسیم سر خوش. وقتی جمعیت را میبینیم، اصلا باورمون نمیشه! اینقدر جمعیت زیاد هست که مات موندیم. فقط توی 22 بهمن این تعداد جمعیت میآد. برای این برنامه نه کسی رو با اتوبوس آوردند، نه پاداش دادند. همه مرخصی گرفتند و وسط روز اومدند توی این مسیر!
تا میدان آزادی می رم و بر می گردم.
حدود ساعت 8 که می رسم سر خیابان شادمان، بازم جمعیت در حال رفتن به سمت میدان آزادی هست.
استقبال خیلی زیاد بوده.
خیالم یکم راحت شده، پیش خودم میگم گاشکی همه این آدمها روز جمعه برای رای دادن بیایند. :)
یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۸
انتخابات 1
تنبلی ما دیگه نوبره ...،
چند روز پیش به یکی از دوستام میگفتم: که ما وظیفه خودمون رو انجام میدیم، می رویم رای میدیم. اگر مردم، باز به احمدی نژاد رای دادند. یعنی اینکه از این وضعیت راضی هستند. دیگه کاری از دست ما بر نمیآد. و ...
دوستم به من گفت: آیا وظیفه ما فقط همین هست که بریم، رای بدیم؟! آیا ما بریم فقط رای بدیم وظیفه خودمون رو انجام دادیم!
یاد سالهای گذشته خودم افتادم. تا تمام روزنامه ها رو نمیخوندم، و مقالات همه سایتها رو یک بار مرور نمی کردم. شب خوابم نمی برد. تو دوران انتخابات، طی روز فقط بحث بود و تحلیل و اینکه چه باید بکنیم و ... . روز انتخابات هم از صبح راه می افتادیم به شعبههای مختلف سر میزدیم. چند روز بعدش هم بغل رادیو یا اینترنت بودیم و لحظه به لحظه خبرها رو دنبال می کردیم.
حالا چی؟!!
خدا آینده هیچ ملتی رو عوض نکرد، مگر اینکه اون ملت خودشون خواستند. (حتی اوباما توی صحبتهای مراسم تحلیفش به این موضوع اشاره کرد.)
بعد از مناظره اول، با اینکه بعضی ها میگفتند، که مناظره خوب نبود و ... ولی من ته دلم راضی بود. چون به هرحال مصاحبههای این چند سال اخیر این آدم رو دیده بودم، و اینکه چطور با جمله به طرف مقابلش او رو خلع سلاح میکنه، نمونهاش مصاحبه احمدی نژاد با لری کینگ!
با توجه به اون باید بگم که راضی هم بودم.
فرداش که نظرات مختلف رو می خوندم. باز راضی تر شدم.
دیشب در مورد 1 میلیارد دلار صحبت می کرد، و می گفت: این یک اشتباه حسابداری بوده که تو جمع و تفریق اشتباه کردهاند. حالا هم حل شده. و بعد میگفت: مگه میشه 1 ریال بدون مجوز خرج کرد؟!
پیش خودم گفتم، این بابا فکر میکنه در مورد کم اومدن پول توی بقالی سر کوچهشون صحبت میکنه و میگه شب خسته بوده درست حساب و کتاب نکرده و ... اگه الان از بقالی سر کوچه مون سوال کنم، امروز چقدر فروش کردی، تا ریال آخرش به من میگه! اونوقت این آقا در مورد همچین عددی میگه تو جمع و تفریق اشتباه شده!
بعدش هم باز پیش خودم گفتم، مگه الان 2 سال نیست که دعوا سر این هست که این آقا بدون اجازه مجلس چندین میلیارد دلار بنزین وارد کرده. بدون اینکه از کسی اجازه بگیره. حتی مجلس به این آقا گفت: لایحه بیار ما تصویب می کنیم. ولی این آقا ...
یک دفعه خیلی انتخاباتی شدم. :)
سبز باشید. :)
پ.ن.
دوست دارم هر شب بنویسم.
چند روز پیش به یکی از دوستام میگفتم: که ما وظیفه خودمون رو انجام میدیم، می رویم رای میدیم. اگر مردم، باز به احمدی نژاد رای دادند. یعنی اینکه از این وضعیت راضی هستند. دیگه کاری از دست ما بر نمیآد. و ...
دوستم به من گفت: آیا وظیفه ما فقط همین هست که بریم، رای بدیم؟! آیا ما بریم فقط رای بدیم وظیفه خودمون رو انجام دادیم!
یاد سالهای گذشته خودم افتادم. تا تمام روزنامه ها رو نمیخوندم، و مقالات همه سایتها رو یک بار مرور نمی کردم. شب خوابم نمی برد. تو دوران انتخابات، طی روز فقط بحث بود و تحلیل و اینکه چه باید بکنیم و ... . روز انتخابات هم از صبح راه می افتادیم به شعبههای مختلف سر میزدیم. چند روز بعدش هم بغل رادیو یا اینترنت بودیم و لحظه به لحظه خبرها رو دنبال می کردیم.
حالا چی؟!!
خدا آینده هیچ ملتی رو عوض نکرد، مگر اینکه اون ملت خودشون خواستند. (حتی اوباما توی صحبتهای مراسم تحلیفش به این موضوع اشاره کرد.)
بعد از مناظره اول، با اینکه بعضی ها میگفتند، که مناظره خوب نبود و ... ولی من ته دلم راضی بود. چون به هرحال مصاحبههای این چند سال اخیر این آدم رو دیده بودم، و اینکه چطور با جمله به طرف مقابلش او رو خلع سلاح میکنه، نمونهاش مصاحبه احمدی نژاد با لری کینگ!
با توجه به اون باید بگم که راضی هم بودم.
فرداش که نظرات مختلف رو می خوندم. باز راضی تر شدم.
دیشب در مورد 1 میلیارد دلار صحبت می کرد، و می گفت: این یک اشتباه حسابداری بوده که تو جمع و تفریق اشتباه کردهاند. حالا هم حل شده. و بعد میگفت: مگه میشه 1 ریال بدون مجوز خرج کرد؟!
پیش خودم گفتم، این بابا فکر میکنه در مورد کم اومدن پول توی بقالی سر کوچهشون صحبت میکنه و میگه شب خسته بوده درست حساب و کتاب نکرده و ... اگه الان از بقالی سر کوچه مون سوال کنم، امروز چقدر فروش کردی، تا ریال آخرش به من میگه! اونوقت این آقا در مورد همچین عددی میگه تو جمع و تفریق اشتباه شده!
بعدش هم باز پیش خودم گفتم، مگه الان 2 سال نیست که دعوا سر این هست که این آقا بدون اجازه مجلس چندین میلیارد دلار بنزین وارد کرده. بدون اینکه از کسی اجازه بگیره. حتی مجلس به این آقا گفت: لایحه بیار ما تصویب می کنیم. ولی این آقا ...
یک دفعه خیلی انتخاباتی شدم. :)
سبز باشید. :)
پ.ن.
دوست دارم هر شب بنویسم.
سهشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۸
سال نو مبارک
یک سال دیگه رسید، و برای اولین بار طی 10 سال اخیر کارت تبریک نفرستادم. کارت تبریک رو هم درست کردم، ولی خب بعد از سال تحویل آماده شد، پیش خودم گفتم وقتش گذشته، اونوقت نفرستادمش. به جبرانش همینجا به همه سال نو رو تبریک میگم. :)
سال نو مبارک
امیدوارم که سال خیلی خوبی برای همه باشه.
سالم، شاد و موفق باشید. :)
دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷
تولد
امسال از اون سالها بود که خودم گیج بودم که چه روزی به دنیا اومدم، چهارشنبه به دنیا اومدم یا پنج شنبه :)
چهارشنبه شب با دختری رفتیم بیرون! مثل همیشه برام کیک گرفته بود، و البته ... بعدش هم دوتایی با هم رفتیم، سرزمین عجایب، نزدیک تیراژه که رسیدیم از آسمون برف میاومد. به دختری میگم تولد من فردا هست. یک لحظه جا میخوره و من میخندم :)
اولش از این ماشین برقیها سوار شدیم که به هم میزنند. بعدش یک دستگاه بود که جدید آورده بودند، دو نفر سوار میشدیم، یک کنترل داشت مثل دسته هواپیما، با اون میتونستیم دوجور دور خودمون به چرخیم. با اینکه سعی میکردم آروم برم، دختری اینقدر جیغ زد که بعد که پیاده شدیم گفت زود بریم که من خجالت میکشم. مسابقه سوارکاری و بولینگ دیگر کارهایی بود که انجام دادیم! بعدش هم شمع روشن کردن با اعمال شاقه و کیک خوردن! :) (خیلی بده که آدم اینقدر بچه مثبت باشه که تو بساطش نه کبریت پیدا بشه، نه فندک)
جمعهاش هم که بچههای خیریه من رو میخواستند سورپریز کنند، که یکی از بچهها سوتی داد، گرچه من سعی کردم به روی خودم نیاورم، ولی خیلی خوب بود که 50-60 نفر دورم جمع بودند و برام کیک گرفتند.... (اینقدر به من گفتند تولدت مبارک و من اینقدر تشکر کردم که کف کردم، فکر کنم بیشتر از 1000 بار تبریک گفتند!!!)
دیگه اینکه یک سال دیگه بزرگ شدم. خدایا شکرت :)
پ.ن
1- نامهات خیلی با حال بود، ولی قرار نبود این همه غلو کنی :) ولی از اینکه تو و دوستات به یادم بودید بازم ممنون و متشکر :)
2- خیلی لطف کردی که از اون ور دنیا زنگ زدی، خیلی دلم برات تنگ شده بود. صحبت اون شب خیلی چسبید. :)
3- از بقیه که به یادم بودند ممنون ... :)
چهارشنبه شب با دختری رفتیم بیرون! مثل همیشه برام کیک گرفته بود، و البته ... بعدش هم دوتایی با هم رفتیم، سرزمین عجایب، نزدیک تیراژه که رسیدیم از آسمون برف میاومد. به دختری میگم تولد من فردا هست. یک لحظه جا میخوره و من میخندم :)
اولش از این ماشین برقیها سوار شدیم که به هم میزنند. بعدش یک دستگاه بود که جدید آورده بودند، دو نفر سوار میشدیم، یک کنترل داشت مثل دسته هواپیما، با اون میتونستیم دوجور دور خودمون به چرخیم. با اینکه سعی میکردم آروم برم، دختری اینقدر جیغ زد که بعد که پیاده شدیم گفت زود بریم که من خجالت میکشم. مسابقه سوارکاری و بولینگ دیگر کارهایی بود که انجام دادیم! بعدش هم شمع روشن کردن با اعمال شاقه و کیک خوردن! :) (خیلی بده که آدم اینقدر بچه مثبت باشه که تو بساطش نه کبریت پیدا بشه، نه فندک)
جمعهاش هم که بچههای خیریه من رو میخواستند سورپریز کنند، که یکی از بچهها سوتی داد، گرچه من سعی کردم به روی خودم نیاورم، ولی خیلی خوب بود که 50-60 نفر دورم جمع بودند و برام کیک گرفتند.... (اینقدر به من گفتند تولدت مبارک و من اینقدر تشکر کردم که کف کردم، فکر کنم بیشتر از 1000 بار تبریک گفتند!!!)
دیگه اینکه یک سال دیگه بزرگ شدم. خدایا شکرت :)
پ.ن
1- نامهات خیلی با حال بود، ولی قرار نبود این همه غلو کنی :) ولی از اینکه تو و دوستات به یادم بودید بازم ممنون و متشکر :)
2- خیلی لطف کردی که از اون ور دنیا زنگ زدی، خیلی دلم برات تنگ شده بود. صحبت اون شب خیلی چسبید. :)
3- از بقیه که به یادم بودند ممنون ... :)
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷
Disable
چه حالی پیدا میکنید وقتی بعد از 1-2 ماه که حوصله نوشتن نداشتید، یک شبی وبلاگ خونتون بزنه بالا و تصمیم بگیرید یک متن بلند بالا در مورد اتفاقات اخیر بنویسید، اونوقت بعد از کلی مراسم بیایید، یوزر و پستون را وارد کنید و بعد با یک پیغام شیک مواجه بشید که اکانت شما دیسابل میباشد!!! اونهم درست شب تولدتون!
هیچ وقت اینجوری زبان انگلیسیم راه نیافتاده بود، کلی کلمه پشت سر هم کردم که منظورم را برسونم، اونها هم دلشون سوخت و بعد از 24 ساعت با یک ایمیل جوابم رو دادند. که مطئن شو که اشتباه نکردی، یکبار دیگه من رو دنبال نخود سیاه فرستادند، بعد که مطمئن شدند اشتباه نکردم، یک فرم دادند تا در مورد تمام کارهایی که طی چند سال گذشته کرده بودم توضیح بدم!! خلاصه بعد از 1 ساعت که فرم رو پر کردم، اکانتم زنده شد! :)
ولی چه سود که وبلاگ خونم افتاده بود پایین! :)
هیچ وقت اینجوری زبان انگلیسیم راه نیافتاده بود، کلی کلمه پشت سر هم کردم که منظورم را برسونم، اونها هم دلشون سوخت و بعد از 24 ساعت با یک ایمیل جوابم رو دادند. که مطئن شو که اشتباه نکردی، یکبار دیگه من رو دنبال نخود سیاه فرستادند، بعد که مطمئن شدند اشتباه نکردم، یک فرم دادند تا در مورد تمام کارهایی که طی چند سال گذشته کرده بودم توضیح بدم!! خلاصه بعد از 1 ساعت که فرم رو پر کردم، اکانتم زنده شد! :)
ولی چه سود که وبلاگ خونم افتاده بود پایین! :)
اشتراک در:
پستها (Atom)