دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۶

عمو

تا حالا فقط عمو بچه های دوستام بودم. ولی حالا، عمو نادیده هم شدم. برای خودم، جالبه. هنوز نتونستم با این قضیه به طور کامل کنار بیام. یک حس غریبی دارم.

پ.ن.
- آنچه را برای خود دوست می داری، برای دیگران هم دوست بدار و آنچه را که برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند. :)
- یادم باشد، حرفی نزنم که به کسی بر بخورد، نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد، راهی نروم که بی راه باشد، خطی ننویسم که آزار دهد کسی را، ... یادم باشد، روز و روزگار خوش است، همه چیز روبه راه و بر وفق مراد است. :)

شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶

اخلاق کار

می دونم که سیستمی که کار می کنم رو ممکنه خیلی از آدمها نپسندند. به نظرم، زندگی و کار همش پول نیست.
روزی که تصمیم گرفتم در این شرکت کار کنم، هدفم بدست آوردن یک تجربه کاری بود، اون هم نه فقط در این مورد که چطور باید کار کرد. تجربه در زمینه های مختلف یک شرکت، از کارهای کوچیکش گرفته که تصمیمات مالی شرکت تا کارهایی از قبیل استخدام کارمند و ... خلاصه بیشتر تجربه مدیریتی برام مهم بود. برای همین هیچ وقت حتی درخواست حقوق بیشتر نکردم. تجربه ای که می خواستم تقریبا بدست آوردم. در کنار این تجربه، یک سری کارهای تکنیکی هم یاد گرفتم. که به هر دلیل کسای دیگه نتونستند یاد بگیرند.
حالا که تصمیم گرفتم که از شرکت برم، شرکت کسی رو پیدا نکرده که بتونه کارم رو انجام بده. (تقریبا برام مشخص بود که به این راحتی براش این امکان وجود نداره. چون در واقع تعداد کسایی که توی این زمینه، فعال هستند محدود است. تازه طبق معمول، اکثر اونهایی که سرشون به تنشون می ارزیده از کشور رفتند. بحث اعتماد هست، که شرکت نمی خواد زحمتهای 2 سالش در اختیار هر کسی قرار بده و ...)
با توجه به همه اینها، حالا که شرکت به من نیاز داره، از لحاظ اخلاقی درست نمی دونم که فقط به فکر خودم باشم و شرکت رو ول کنم. :)