دربند 1
حدود ساعت 8 بود كه بارانه و هلمز اومدند دنبال من. (توي چند سال اخير اولين بار بود، كه كسي دنبال من ميآمد. :) )
توي ماشين نوار Era را پخش ميكردند.
بعدش رفتيم دنبال اژدهاي شكلاتي، سر كوچه اونها كه به اون زنگ زديم. گفت: دارم بند كفشم را ميبندم. الان ميآم.
(اين بند كفش بستنش حدود 10-15 دقيقه طول كشيد.)
توي اين فاصله كه ما منتظر بوديم، يك پسر خوشگل، از خانه اژياينا بيرون اومد. (همسايه اژي بود.) پسره موهاي خيلي بلندي داشت و ... . هلمز پشنهاد كرد كه بي خيال اژي بشيم و همين پسره را سوار كنيم بريم كوه.
يكم ديگه كه گذشت. يك دفعه هلمز گفت: الان شكلاتي بند كفش راستش را بست و الان ديگه داره بند كفش چپش را ميبنده. منم با خنده گفتم: شانس آورديم كه شكلاتي، هزارپا نيست. اگر نه بايد حالا حالا هم منتظر ميشديم. :))
توي اين فاصله نوار را عوض كرديم. هلمز از كيسه نوارهاش، نوار فريدون فروغي را در آورد و اون را گذاشت.
بالاخره اژدهاي شكلاتي هم پيداش شد و 4 تايي راه افتاديم به سمت ميدان قدس، با متريال 8:35 قرار داشتيم. همه به اتفاق اين نظر را داشتيم كه اين پسر از ساعت 8:10 دقيقه اونجا منتظر ماست. ساعت 8:45 كه به متريال زنگ زدم، گفت: حالش بد نيست با يكدونه .. . حال مي كنه :D
حدود ساعت 9 بود كه پيش متريال رسيديم. بعد از اينكه ماشين را توي پاركينگ گذاشتيم، 5 تايي راه افتاديم به سمت كوه. قسمت اول را با تلهسيج رفتيم. (جالب بود :) ، اين قسمت را من تنها بودم.)
اين اژدهاي شكلاتي و بارانه از بس قر قر كردند، كه بالاخره يك جا فرود اومديم و نيمرو با چايي سفارش داديم. وقتي داشتند آمار ميگرفتند. من و بارانه تصميم داشتيم يك نيمرو را با هم نصف كنيم. متريال يك نيمرو سفارش داد. هلمز و اژدهاي شكلاتي هر كدام 2 تا. هلمز رفت و 8 تا نيمرو سفارش داد. نتيجه اين شد كه من مجبور شدم، به جاي يك نصفه نيمرو، تقريبا 2 تا نصفي نيمرو بخورم. (فكر كنم، هلمز و اژي شكلاتي شانس آوردند كه ظرفشون از من جدا بود. و گر نه ... )
بعد از اينكه حسابي عكس گرفتيم، راه افتاديم به سمت اسون نزديكهاي هتل اسون بود كه برف پديدار شد. و بعضيها از پشت سر،گوله برفي ميانداختند.
اوايل فقط گلوله برفي به هم ميزديم. (اين گلوله زدنها اينقدر جدي شد كه، تمام شكم و كمر من پر از برف شد! )
بعد از هتل، ديگه گلوله بازي حسابي جدي شد، اول به برف پاشي و زدن مداوم كشيد، بعد به كشتي و غلط زدن در برف و زير برف كردن متريال انجاميد. بگذريم كه اژدهاي شكلاتي اين قدر حواسش پرت بود كه از يك سري صحنههاي حساس عكس نگرفت. و من اينقدر براش دست تكان دادم، تا ...
خلاصه نتيجه اين شد كه در نهايت من و متريال بطور كامل برفي شديم، هلمز هم نصف و نيمه.
اين وسط يكي از بندهاي كوله پشتي بارانه هم پاره شد.
همبنجور كه بالا ميرفتيم ارتفاع برف هم بيشتر ميشد. ارتفاع برف در بعضي از جاها به 40-50 سانتي متر ميرسيد. يك جا ايستاده بوديم كه عكس بگيريم. يك دفعه زير پاي متريال خالي شد. و خيلي ناجور خورد زمين، حال همه گرفته شد.
خوشبختانه متريال چيزيش نشد،فقط اولش يكم ضعف كرده بود كه بعدش خوب شد. دستش هم يكم خراش برداشت. و آرنجش هم ضرب ديد.
بعد از اين اتفاق ديگه بالاتر نرفتيم و به سمت پايين برگشتيم.
در مسير برگشت، متريال 2 دفعه ديگههم خورد زمين، كه خوشبختانه براش اتفاقي نيافتاد.
توي مسير برگشت. بيشتر توي فكر بودم، و در دنياي خودم سير ميكردم. چند چيز فكر من را به شدت مشغول كرده، توي راه، همش در مورد اونها فكر ميكردم.
برگشتن باز سوار تلهسيج شديم. منتها اين دفعه خيلي بيهوا صندلي پيداش شد و همينجوري افتاديم روي صندلي،... پياده شدن هم با مشكل مواجه شدم. (يكم پام درد گرفت.) يك مدت هم اون بالا تاب ميخورديم. (تلهسيج از كار افتاده بود.)
...
شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر