باز امروز رفتم كوه.
تنهاي تنها. هلمز و بارانه كار داشتند، نميتوانستند بيان. اژدهاي شكلاتي يكم حالش خوب نبود. متريال هم در دسترس نبود. اين بود كه تنها راه افتادم، رفتم بالاي كوه.
درست 2 سال پيش بود. كه بعد از بازار اسفند، با 4 نفر از بچهها رفتيم كوه. هيچ موقع اون روز را فراموش نميكنم. 5 تايي وسط مه راه ميرفتيم. يكي از بچهها نامزدش رفته بود، كه ويزا بگيره، خيلي ناراحت بود.
اون پياده روي در ميان مه.
قليون كشيدن بچهها و تماشاي من.
تعارف بچهها ...
همه و همه واقعا رويايي بود.
از كسايي كه اون شب با هم رفتيم كوه، يكي از دوستام يك ماه بعد رفت، هلند. يكي ديگه از بچهها، يك هفته ديگه ميره كانادا. از 1 نفر يكماه خبر ندارم، از اون يكي اصلا خبري نيست.
درست يك سال پيش بود. يك روز ياد همون دوست قديمم افتادم كه رفته هلند. دلمم هم خيلي گرفته بود. اين بود كه تصميم گرفتم يك سر برم بالاي كوه. اون روز هم هوا باراني بود و كوه را مه گرفت بود. اون روز خيلي به من خوش گذشت. تصميم گرفتم، از اون روز به بعد، حداقل هفتهاي يك بار برم كوه.
بالاخره يك سال شد، كه تقريبا هر هفته، يكبار كوه رفتم.
اين يك سال را تنها شروع كردم، تنها هم پايانش بردم. (البته توي اين مدت كلي همراه هم پيدا كردم.:) )
خيلي وقت بود كه تنهايي كوه نرفته بودم. هوا خيلي خوب بود، اولش مه بود بعد يكم برف اومد، بعد از اون هم يك كم باران، بعد دوباره يكم برف، آخرش هم يك دفعه هوا صاف صاف شد. كلي وقت داشتم،آسمان را ديد ميزدم. ستارهها خيلي قشنگ بودند.
توي راه همش فكر ميكردم. كلي با خودم دعوا كردم. خيلي سوال بي جواب دارم. دوباره بايد از اول به همه چيز فكر كنم.
ياد كتاب دنياي صوفي افتادم،كه با اين سوال شروع كرده بود.
تو كيستي؟
و بعد از اون به تدريج سوالهاي ديگه
جهان چگونه به وجود آمد؟ آيا در پس آنچه روي مي دهد اراده يا مقصودي نهان هست؟ آيا پس از مرگ حياتي هست؟و مهمتر از همه چگونه بايد زيست؟ و ...
مثل اينكه بايد يك بار ديگه بشينم و از اول به خودم خيلي صادقانه جواب بدم. يادش بخير، اون موقع، كه از اين كتابها مي خوندم. هر 4-5 صفحه كه از كتاب ميخوندم، مينشستم 1 ساعت در موردش فكر ميكردم. و بعدش كلي لذت ميبردم. (حيف كه الان اينقدر وقت ندارم، كه از اين كارها انجام بدم. )
و ....
بعد از كوه، يك سر رفتم، خانه عمهام، خيلي وقت بود كه به اون سر نزده بودم. نشستيم يكم صحبت كرديم. بعدش هم اومدم خانه.
...
پ.ن.
اين مطلب را ديشب نوشتم،منتها امشب پابليش شده. :)
پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر