بعد از ظهري خيلي حالم گرفته بود. امروز ماشينم را توي پاركينگ خوابندند.
صبح صبحانه نخوردم. ظهر هم ناهار نخوردم
حوصله هيچ چيز را نداشتم.
تنهايي تو شركت نشستم. و يك مقدار روزنامه خواندم، يكم هم كتاب خواندم.
چند دقيقه هم اومدم رو خط، براي يكي از بچهها ميخواستم پيغام بگذارم. هركاري كردم. نتوانستم خودم را رازي كنم كه يكي از اين شكلك ها را بفرستم.
آخر سر به اين رضايت دادم.
حالم گرفتهاست.
شب متريال و هلمز اومدند دنبال من، با هم رفتيم خانه هلمز،با هم عكسهاي بازار را ديديم. بعد هم سفارش شام داديم.
آخر شب وقتي ميخواستيم بريم متريال را خونشون برسونيم، هلمز گفت تو بشين پشت فرمان، تا ببيني رانندگي با ماتيز چطوره.
كلاجش خيلي نرم بود،
ماشين خيلي سبكي هست و ...
راستي ركورد سرعت ماشين هلمز را هم زدم. براي اينكه ببينيم سرعت از 120 كه بالا ميره بوق ميزنه يا نه، من با ماشين هلمز 130 تا رفتم.
الان احساس ميكنم كه حالم يكم بهتره، فردا صبح، قراره با بچهها بريم كوه.
جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر