سالي كه گذشت
يك سال ديگه گذشت.
اين سال به نوعي خيلي بهتر از سال قبلش بود.
توي اين سال فشار كمتري روي من بود. موهام كمتر سفيد شد وكلا سال خوبي بود.
توي اين سال، كلي دوست خوب پيدا كردم. كه اميدوارم، دوستيم با اونها پايدار بمونه.
سالي كه گذشت، با آزاد شدن ملي و مذهبيها و نهضت آزاديها شروع شد، بعد از يكسال نگراني، شايد اين بهترين عيدي براي من بود. ديدن خيلي از اونها بعد از اين همه مدت، خيلي براي من جالب بود. فكر نميكنم، هيچ وقت لحظه آزادي اونها را فراموش كنم.
بعد از اون كوه رفتن هر هفته من كه اوايل تنها شروع كردم. و سر همين كوه رفتن مداوم، چندتا دوست خوب و همراه پيدا كردم.
هيچ يادم نميره، اولين بار توي تعطيلات عيد پارسال با يكي از دوستام هر دو با لباس رسمي رفتيم بالاي كوه.
اولين بار كه با هلمز رفتيم، اينقدر تند بالا رفتيم كه وقتي اون بالا رسيديم به شدت نفسنفس ميزديم.
اولين بار كه اژدهاي شكلاتي اومد. جلو اون رستورانه وسط راه به نفس نفس افتاد. (باز تند ميرفتيم.)
اولين بار كه از بالاي ديوار اومد، مجبور شديم كه نصف راه اون را بكشيم بالا. ;)
اولين بار كه گولي اومد. اولش زير باران اون پاي موزخوشمزه را خورديم. بعدش هم رفتيم بالاي كوه. وسط راه هم با من كورس گذاشت و بعدش به نفس نفس افتاد.
اولين بار آن سوي مه، را جلو در پاركينگ ديديمش، همراه با گولي، اونها از كوه بر ميگشتند و ما تازه ميخواستيم بريم بالا.
اولين بار كه بارانه ميخواست بياد، توي ترافيك گير كرد، و كلي با تاخير رسيد، (توي راه همش معذرت خواهي ميكرد.) تازه من و هلمز را هم جا به جا شناخت. :)
غول تبتي با اون كلاه و اون چوبدستيش و اون قيافه مهربونش. :)
اولين بار كه گاو اومد، اون بالا نزديك بود به قالب يخي تبديل بشه. (يادش بخير كه چقدر گاو را صداش كرديم....)
گلدون با اون كاپشن بزرگش.
كاپيتان نمو هم يكبار اومد، كه يك دفعه اومد، كه كفشش خوب نبود، و همش عقب ميموند.
ديگه از كسايي كه در اين يكسال اومدند. همرنگ يار يا متريال بود. اوايل هميشه زود ميرسيد، ولي از وقتي ماشينش را فروخت. ...
دوست بارانه، و ...
راستي داشت يادم ميرفت، به مناسبت تولد من، راننده تاكسي با خانمش و عرايض هم اومدند.
يك دفعه هم پينكفلويديش اومد. درست بعد از اين كه براي بار اول وبلاگش را تعطيل كرد.
توي اين مدت چند نفر ديگه هم با من همراه بودند كه هيچ كدامشون در اين دنياي وبلاگي جايگاهي نداشتند.
اكثرا روز سهشنبه، يا 4 شنبه كوه ميرفتيم، مگر اون روزها كه ماه كامل ميشد، و با بچهها ميرفتيم اون بالا كه ماه كامل را ببينيم.
نميدونم، توي اين سال جديد باز هم، همه اين بچهها ميتونيم با هم جمع بشيم و بريم بالاي كوه، و از اون بالا ماه را ببينيم. باز هم ميشه، اژدهاي شكلاتي، كيك درست كنه و بريم اون بالا براي خودمان تولد بگيريم. باز هم ميشه، همه روي اون تخته سنگ جمع بشيم، و از اون بالا اسم بزرگراه ها را حدس بزنيم. ...
اون تخته سنگ را زماني پيدا كردم. كه داشتم كتاب انجمن شاعران مرده را ميخوندم. (وسط كتاب بودم) اون موقع دوست داشتم. اون بالا با بچهها روي اون تخته سنگ جمع بشيم. و شعر بخونيم. (البته وقتي كتاب را تمام كردم. از اين فكرم منصرف شدم. :) )
توي اين يكسال، از لحاظ سياسي،
بعد از اتفاقي كه براي آقاجري افتاد، نا اميدي در ميان دانشجوها، بيشتر از گذشته شد. و عملا دفتر تحكيم از گروههاي 2 خرداد جدا شد.
لايحههاي دولت با مخالفت شديد، محافظهكارها مواجه شد. و قوانين مجلس همچنان توسط شوراي نگهبان رد شد.
و براي اولين بار،توسط شوراي تشخيص مصلحت نظام، يك بند، به قانون بودجه اضافه شد.
مردم براي اولين بار بعد از انتخابات 2 خرداد، در شهرهاي بزرگ تصميم گرفتند كه در انتخابات شركت نكنند. اين عدم شركت هم در نهايت موجب شد كه نمايندگان محافظهكاران با آرا خيلي پايين وارد شوراها بشوند. بنظرم هنوز خيلي زود هست، كه بخوايم در مورد اين كار مردم، اظهار نظر كنيم. تا چند سال ديگه، همه ما به خوبي ميتونيم نتيجه، اين كارمون را ببينيم.
بعد از حدود چند سال، كه از شروع كار ماهوارهها ميگذره، به مرور ميتونيم اثر صحبتهاي كساني كه در اون طرف هستند را در صحبتهاي روزمره مردم ببينيم. براي من جالبه كه چطور كساني مثل ضيا يا هاله يا ... كه قبل از انقلاب خواننده كاباره يا هنرپيشه تبليغاتي يا هنرمند يا ... بودند، حالا تبديل به شخصيتهاي سياسي شدند كه مردم را به حركت ارشاد ميكنند.
در پايان اين سال، آمريكا و انگليس وارد جنگ با عراق شدند. جنگي كه ميتونه بر آينده ما تاثير گذار باشه.
بعضيها اميدوارند كه آمريكا بعد از عراق، سراغ ايران بياد و حكومت را از دست آخوندها خارج كنه.
اصلاحطلبها اميدوارند كه حضور آمريكا در منطقه باعث بشه، كه اونها از حالت انفعال فعلي، خارج شوند.
و ...
به نظر ميرسه، محافظهكاران براي ادامه حكومت خود، با آمريكا و انگليس وارد مذاكره شوند، و با دادن امتيازات زيادي به آمريكا و انگليس، حكومت خودشون را در كشور ادامه دهند.
(به نظر ميرسه كه در كوتاه مدت، موفق باشند. ولي در بلند مدت، هيچ اميدي نبايد داشته باشند.)
فساد در كشور به صورت گستردهاي، گسترش پيدا كرده.
اخلاق تعريف گذشته خودش را از دست داده. دوستي ميگفت: در گذشته، هر چقدر طرف خلافكار بود، و به اون فشار ميآمد. رعايت بعضي از مسائل را ميكرد. مثلا رعايت ماه محرم و صفر و رمضان را ميكرد. امكان نداشت كه كسي دنبال زن شوهردار بيافته و كل جامعه چنين كاري را بد ميدونست. ولي امروز ....
اين مشكلات تا جايي پيش رفت كه امسال صحبت تاسيس خانههاي عفاف هم پيش اومد.
در آخر اينكه، امسال براي اولين بار دل من لرزيد. يك شب، چند نفر اينقدر براي من شعر خوندند و خوندند كه آخرش، من را، از راه به در كردند.
گر چه الان، تونستم اين قضيه را هضم كنم و يكم از اين جريان فاصله بگيرم. ولي هنوز نميدونم اين جريان، دقيقا چه اثراتي را روي من گذشته، و در بلند مدت چه اثراتي روي من خواهد گذاشت. فكر ميكنم بايد دنبال يك دل بزرگتر براي خودم باشم.
در ضمن امسال يك شعار جديد به مجموعه شعارهام اضافه كردم: دم را غنيمت شمار :)
شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر