سال جديد را زير سايه جنگ شروع كرديم.
از اول سال وضعيت خوبي نداشتم. دارم دوره سختي را ميگذرونم. در كنار جنگ آمريكا و انگليس با عراق، يك جنگ سخت و خونين هم، در بين افكار من در گرفته، كه تا به حال خسارات زيادي وارد كرده. شايد اين جنگ در نهايت باعث بيدار شدن اژدها بشه.
به هر حال تا اطلاع ثانوي، وقتي من را ميبينيد، بايد مواظب باشيد. كه يك موقع آتيش اين اژدهاي عصباني، گوشه لباس شما را نگيره.
براي اولين بار توي بحثهايي كه تو خانواده هست، صحبتها بالا گرفت، و من با يكي از عموهام در گير شدم.
ديروز با هلمز و بارانه رفتيم سينما، فيلم خانهاي روي آب فيلم جالبي بود، ولي خب سانسور زياد داشت. (اولين فيلم سال 82)
امروز با اژدهاي شكلاتي و هلمز و بارانه، 4 تايي رفتيم دربند. (اولين كوهنوردي دست جمعي 82)
توي راه قبل از اينكه به بچهها برسم، پيش خودم تصميم گرفته بودم،كه تنهايي راه بيافتم برم تا بالاي كوه.
اوايل راه هم همين تصميم را داشتم. ولي آخرش منصرف شدم، دلم نيامد به خاطر خودخواهي خودم، بقيه را تنها بگذارم.
دوستام، امروز خيلي من را تحمل كردند. امروز يك اژدهاي عصباني و غير قابل تحمل شده بودم. (بچه ها خيلي ممنون، سعي ميكنم كه ديگه كمتر اينجوري بشم. :) )
تازه آخرش هم گند زدم. بعد از كوه رفتيم بوف كه نهار بخوريم. زماني كه هلمز غذا را آورد، دست من به ليوان پر از نوشابه خورد. و ليوان صاف ريخت روي شلوارم. نوشابه هم ليموناد بود. آبرو براي من نموند. (البته من اصلا به روي خودم نياوردم، و با اون وضع خيلي عادي بلند شدم اومدم بيرون :) )
پ.ن.
- امروز چند جا از صخره بالا رفتم. (بارانه همش نگران بود كه از اون بالا پرت بشم پايين. اژدهاي شكلاتي هم، هي از اون صحنهها عكس ميگرفت. :) هلمز هم با خيال راحت راه افتاد رفت. :) )
- تو رستوران هي، جعبه دستمال كاغذي را مثل بچهها، به سمت بارانه پرت ميكردم، يك زن ميز بغليمون نشسته بود، كه خيلي بد من را نگاه ميكرد. سر همين، نگاهها يكم آرام گرفتم. :)
سهشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر