شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۱

اژدهاي چسبي
اين همكارمان بالاخره يقه ما را گرفت، و از ما خواست كه توي تبليغات، كمكش كنيم. ما هم يكمي، بگي نگي، كمكش كرديم.
شب آخر هم رفتيم براش پوستر چسبونديم.
قيافه ما ها جالب بود،‌ يكسري آدم مرتب و منظم،‌ سريش دست گرفته بوديم، و پوستر روي جاهاي مخصوص مي‌چسبونديم. من مسئول سريش زدن به در و ديوار بودم، تقريبا روي تمام سر و صورت، لباسم سريش ريخت، بايد همش مواظب مي‌بودم كه به جايي نچسبم.
چسبوندن، پلاكارد در شب آخر، در آخرين ساعات، خيلي جالب بود.
10-12 گروه با هم، پلاكارد مي‌چسبونديم. اكثر جاها،‌ چسب زيري، خشك نشده بود. كه ما يك پوستر روش مي‌چسبونديم. (تعداد كسايي كه توي اون خيابان پوستر مي‌چسبوندند، خيلي بيش از اين بود.)
با چند نفرشون رفيق شده بوديم. و هواي هم را داشتيم، كه پلاكاردي روي پوستر هم ديگه نچسبونيم.
به قول دوستم، كار ما توي اون ساعت، شبيه بازي صندلي‌بازي مي‌موند، هركس مي تونست آخرين پوستر را روي بقيه پوسترها بزنه،‌ تبليغ اون تا روز انتخابات روي در و ديوار مي‌ماند. بقيه تبليغها، همه زير خروارها تبليغ ديگه دفن مي‌شدند.

ساعت 1 نيمه شب بود، كه من رسيدم خانه. (تقريبا يخ زده)

اخلاق پوستر چسبوني
ما توي پوستر چسبوندنمون يكسري، اصول را رعايت مي‌كرديم.
1- هيچ پوستري را روي ديوار نزديم و همه پوسترها را در محل مخصوص چسبونديم.
2- پوستر هيچ‌كس را نكنديم.
3- روي هر بورد فقط 1-2 پوستر چسبونديم، تا اين اجازه را بديم كه بقيه هم، تبليغات خودشون را بچسبونند.
4- آخرين پوستر را دقيقا ساعت 12 نيمه شب چسبونديم. بعد از ساعت 12، ديگه پوستري نچسبونديم.

برام جالب بود، وقتي برمي‌گشتيم، يك نگاهي به محل پوسترهايي كه زده بوديم انداختيم. به غير از 2-3 جا، ديگه هيچ‌كس روي پوسترهاي ما، پوستر نچسبونده بود.

هیچ نظری موجود نیست: