جمعه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۲

سيلاب همراه با تگرگ
ديروز با يكي از دوستام مي‌رفتيم، باران هم همينطور نم‌نم مي‌آمد، داشتيم صحبت مي‌كرديم، كه يك دفعه انگار تمام شيرهاي آسمان را باز كردند، و هر چي آب بود، رو سر ما خالي كردند.‌ ما كه تو ماشين بوديم، احساس مي‌كرديم كه همين الانه كه شيشه ماشين بشكنه. (دندونامون داشت مي‌ريخت.) اصلا جلوي ماشين را نمي‌ديدم. بيچاره اون هايي كه توي خيابان بودند. يك دختره را تو خيابان ديديم، دقيقا مثل موش آب كشيده شده بود.
در عرض چند دقيقه، كل خيابان را آب گرفت. بعضي جاها اينقدر آب جمع شده بود، كه تا بالاي در، ماشين مي‌رفت توي آب. دوستم را درست 1 متري در خانه‌اشون پياده كردم. بعدش تازه راه افتادم به سمت خيابان وليعصر كه برسم سر قرارم. توي راه، ترمزهاي ماشينم از كار افتاده بود. سر چراغ با بدبختي ماشين را نگه داشتم. (هم ترمز گرفتم، هم ترمز دستي را تا آخر كشيدم، هم اينكه دنده معكوس زدم...) توي ميدان گلها ماشين جلويي من تصادف كرد. كل سپرش كنده شد. توي اون باران يك ماشين كه چراغ قرمز را رد كرده بود، خورد به اون.
كل سطح خيابان وليعصر زير آب رفته بود. هر كس كه مي‌خواست از خيابان رد بشه،‌تا زانو تو آب مي‌رفت. من خودم با يك بدختي پياده شدم. (ماشين را دم جدول گذاشتم، و از در شاگرد پريدم روي جدول، يك مسافت زيادي را روي جدول رفتم تا رسيدم به يك پل و ...)
قرار توي يك كافي شاپ بود. كه از اون بالا به خيابان وليعصر مسلط بوديم. از اون بالا يك نفر را ديديم كه كت شلوار پوشيده بود، و پاچه‌هاي شلوارش را تا بالاي زانو بالا زده بود، كفش‌هاش را هم دستش گرفته بود كه از خيابان رد بشه،‌ اونور خيابان كه رسيد، دزدگير ماشينش را زد، در ماشين باز شد، بعد سوار ماشين شد، رفت.
يك نفر هم براي اينكه به ماشينش برسه، 2 تا جعبه نوشابه گذاشته بود، و اونها را هي تكان مي‌داد، تا بالاخره موفق شد به ماشينش برسه.
اونور خيابان يك پيكان جلوي پل پارك كرده بود. بعضي‌ها براي اينكه از آب وسط خيابان رد بشند، مي‌پريدند روي كاپوت ماشين و از اون بالا مي‌پريدند وسط خيابان.
(بعدا شنيدم كه بالاي خيابان وليعصر يك عده پاچه‌هاشون را بالا زده بودند. و كارشون هم اين بوده كه پول مي‌گرفتند و ملت را كول مي‌كردند از اين ور خيابان مي‌بردند اونور خيابان.)
باران جالبي بود. منكه تا حالا همچين باروني نديده بودم. :)

هیچ نظری موجود نیست: