یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۱

چند روزه كه روحم آرام و قرار نداره، هر شب خانه يك نفر، سر در مي‌اره. چند شب پيش‌ها يك سر رفته بود،‌خانه هولمز، از پشت پرده با اون نشسته بود گپ زده بود. (شك داريد،‌ بريد از هولمز بپرسيد.) روز بعدش هولمز آمده بود، يقه من را چسبيده بود كه اونجا چي‌كار مي‌كردي.
يك دفعه هم وسط نرماندي،(تو چنگ جهاني دوم) ‌سر در آوردم. اين يكي را خودم هم داشتم، ‌شاخ در مي‌آوردم. با تعجب دور،‌برم را نگاه مي‌كردم. كه اينجا كجاست، هميجور آدم بود كه كشته مي‌شد. و ...
يك شب هم،‌ تو خواب كلي بلاگ خوندم. دوباره تو بلاگستان دعوا شده بود. و من طبق معمول مي‌خواستم، ملت را با هم آشتي بدم.
ديروز هم تو خواب با 2-3 نفر چت كردم. اين ديگه آخرش بود.
اينها را گفتم:‌كه بدونيد، تازگي روحم يكم شيطون شده،‌و بدون اجازه من هر جا دلش مي‌خواد مي‌ره. اگر 1 موقع اون را ديديد، خيلي نترسيد. و اون را اذيت نكنيد. روح من واقعا، موجود بي آزاري هست.(البته اگر بشه اسمش را گذاشت موجود.) تا حالا آزارش به هيچكس نرسيده.
اميدوارم اين شبها كه از خانه مي‌ره بيرون، خيلي از خانه دور نشه،‌ پيش آدمهاي ناباب نره و از همه مهمتر، راه برگشتن خانه را گم نكنه.
با همه اين خل بازيها كه بعضي وقتها در مي‌آره،‌بازم دوستش دارم.

هیچ نظری موجود نیست: