جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱

امروز عصري، بعد از 2-3 بار يادآوري برادرم كه گفت امروز،‌آخرين روز نمايشگاه نرم افزار و مولتي‌مديا هست. با پسرعموم قرار گذاشتيم، رفتيم نمايشگاه.
نمايشگاه بد نبود،‌ فقط از بعضي قسمتهاي نمايشگاه به اين راحتي نمي‌شد،‌ رد شد. اينقدر سر و صدا زياد بود كه نگو.مثل اينكه 1 سري از اين غرفه‌ها با هم مسابقه گذاشته بودند و صداي آهنگهاشون را تا آخر زياد كرده‌ بودند. وارد اون منطقه كه مي‌شدي، نا خودآگاه موج آدم را مي‌گرفت. و بدون اينكه خود آدم بخواد، آدم بالا و پايين مي‌رفت. انگار كه وسط دانسينگ هستي.
راستي،‌1 شركتي هم اومده بود،‌ نوارهاي داستان قديمي، را مثل خانم حنا،پري‌دريايي و ... را آورده بود، روي سي‌دي.
من كه خيلي از اون داستانها، خوشم مي‌آد.و با اون نوارها كلي خاطره دارم. بچه كه بودم، همش اون داستانها را گوش مي كردم.
واقعا داستانهاي قشنگي بود.

هیچ نظری موجود نیست: