هر وقت كه گير ميكنم و به نظرم ميرسه كه ديگه هيچ كاري از دست، من بر نمياد. و همه آرزوها از بين رفته،
نميدونم چطوري، چگونه و از كجا، فكر تازهاي به خاطرم ميآد و من را از نا اميدي و شكست، نجات ميده.
بعد از جلسه هيئت مديره، فكر ميكردم، تمام كارها و فكرهايي كه ظرف 2 هفته پيش كرده بودم، از دست رفته، ولي انگار هنوز اميدي هست.
در نا اميدي بسي اميد است، پايان شب سيه سفيد است.
سهشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر