یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۱

امشب وقتي اومدم خانه
ديدم،‌مانيتورم خراب شده.
بنده خدا خيلي به من خدمت كرده،‌چند روزي بود كه صحبت عوض كردنش به ميان آمده بود. ولي خب من بازم اين مانيتورم را دوست داشتم. و اصلا قصد و غرضي از اين حرفم نداشتم. نمي‌دونم شايد، اون صدام را شنيده كه الان داره براي من ناز مي‌كنه.
من مانيتورم را خيلي دوست دارم. تو صفحه همين مانيتور بود،‌كه خيلي از دوستام را پيدا كردم. و از طريق همين مانيتور با اونها ارتباط برقرار كردم. از طريق همين مانيتور كلي چيز ياد گرفتم و ...
الان حدود 8 ساله كه داره برام كار مي‌كنه. و هيچ وقت برام بازي در نياورده. اون موقع 90 هزارتومان خريدمش. هنوز روزي كه رفتم اون را انتخاب كردم،‌ يادمه، پسر عموم اصرار داشت كه من 1 مانيتور ديگه بخرم. ولي من مثل بچه‌ها (اون موقع واقعا بچه بودم‌ها) پام را تو يك كفش كرده بودم كه من همين را مي‌خوام. آخر سر هم حرفم را به كرسي نشوندم و مانيتور مورد علاقه خودم را خريدم.
هنوز نتوانستم تصميم بگيرم كه چي كار كنم. واقعا دلم نمي‌اد، اين مانيتور را ول كنم. من خيلي از شبها با اين مانيتور زندگي كردم. و تا صبح از طريق اون با دوستام گپ زدم. و ...
امشب خيلي خسته‌ام، شايد فردا صبح بتونم تصميم بگيرم كه اين مانيتور را چي‌كار كنم.

هیچ نظری موجود نیست: