چند وقت پيش موقع برگشتن به خانه با هولمز رفتيم تو يك كتابفروشي، كه ببينيم كتاب چي داره. اون روز خوشبختانه فقط 150 تومان پول تو جيبم بود، براي همين دست خالي از كتاب فروشي اومدم بيرون. منتها كتاب منظومه آرش كمان گير، سياوش كسرايي خيلي چشم را گرفت. (از كلاس دوم راهنمايي كه معلم ادبياتمون قسمتي از شعر آرش كمانگير را خواند، دوست داشتم كه اين شعر را كامل بخونم.)
امروز بعد از ظهري، از كنار همون كتاب فروشي رد ميشدم. پيش خودم گفتم، برم كتاب آرش كمانگير را بخرم. اين نشون به اونشون، وقتي از كتاب فروشي بيرون اومدم، تو دستم 5 جلد كتاب بود و 1 لبخند به لبم، منتها ته جيبم فقط 300-400 تومان پول مانده بود.
سهشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر