جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۱

برف
امشب باز برف اومد و همه جا سفيد شد.
شبي، توي راه كه مي‌آمدم خانه، دور و برم را نگاه مي‌كردم، مي‌ديدم همه جا سفيد شده. خيلي خوشگل و قشنگ شده،‌(هوس كرده بودم كه باز بلندشم برم بالاي كوه، حيف كه لباسم كم بود.) از مناظر لذت مي‌بردم، كه يك دفعه يك فكر با حال آمد تو ذهنم.
پيش خودم گفتم: اگر يك شب بخوابيم، و فردا صبح از خواب بلند بشيم، ببينيم كه دل همه آدمهاي روي زمين، مثل برف سفيد شده، چي مي‌شه. :X
بعد خودم، به خودم جواب دادم كه: حداقل تا زماني كه اين سفيدي از دل همه پاك بشه، ‌يك مدتي همه آدمها با هم يك رنگ و دوست هستند.
باز فكر كردم كه: حتما توي اون مدت دنيا، بايد خيلي قشنگ باشه :)

هیچ نظری موجود نیست: