سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۱

انقلاب (1)
نمي‌دونم كدام يك از شما انقلاب را ديديد، و از اون روزها خاطره‌اي داريد.
زمان انقلاب من خيلي كوچك بودم و همش توي دنياي كودكي خودم بودم، يادمه اون روزها مي‌رفتم دم در خانه مي‌نشستم،‌ ماشين بازي مي‌كردم.
از اون روزها فقط چند تا خاطره براي من مونده.
يادمه روز 12 بهمن با پدرم، رفته بوديم خيابان آزادي، من خيلي كوچك بودم و روي كول پدرم نشسته بودم و از اون بالا، به همه جا مسلط بودم. يادمه وقتي ماشين امام آمد، مردم جلو ماشين را خالي كردند، كه ماشين رد بشه. من و پدرم يك دفعه جلو ماشين سر در آورديم. رو سر بابام زدم و به اون گفتم: بابا بابا، بيا ما هم مثل اين آقاها بپريم رو سقف ماشين. هنوز صحبتم تمام نشده بود،‌كه ماشين از كنار ما گذشت و جمعيت ميان ما و ماشين فاصله انداخت.
يادمه پياده، يك مسيري را دنبال جمعيت طي كرديم،(البته من روي دوش پدرم بودم. )
دقيقا يادمه كه سر خيابان شادمان، يك ساختمان 4 طبقه بود، كه داشتند اون را مي‌ساختند. (الان ساختمان پزشكان شده) ملت از اون بالا رفته بودند، و همه از اون آويزان شده بودند. من كه از اون پايين اون ها را نگاه مي‌كردم، واقعا وحشت كرده بودم، همش احساس مي‌كردم كه الان يك نفر از اون بالا پايين مي‌افته.
...

هیچ نظری موجود نیست: