مهماني
همه ميرند مهماني، ميگند، ميخندند، ميرقصند، مشروب ميخورند و ...
اونوقت من بعد از عمري، (7 ماه) ميرم خانه دوستم. از اول تا آخر (از ساعت 9:30 تا 2 بامداد) با دوستم فقط راجع به خدا و پيغمبر و ... تا سياست و ... بحث ميكنم..
البته از اولش هم با دوستم بحث نميكردم. من كه رسيدم خانهشون،هنوز خودش نرسيده بود. يك مدت با خانمش، شام را آماده ميكرديم. يك مدت هم با خانمش صحبت كردم و ...
خلاصه ساعت 2، بعد از اينكه يك ربع دم در خانه دوستم بحث كرديم. خسته و مونده به سمت خانه راه افتادم.
پ.ن.
توي برگشت، دوباره زدم به سيم آخر، توي خيابان بين 80-100، توي بزرگراه هم هر چقدر كه ماشين ميتوانست راه بره، بين 110-160 راه ميرفتم.
دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر