افتتاحيه بيست و يكمين جشنواره فيلم فجر
عصري نشسته بودم و داشتم كارهام را ميكردم، كه دوستم ساعت 6:30 به من زنگ زد و گفتش كه من بليط اضافه براي مراسم افتتاحيه دارم. گفت: مراسم ساعت 7 شروع ميشه توي سالن ميلاد، ميتوني بياي، يكم فكر كردم و گفتم سعي ميكنم كه خودم را تا ساعت 7:05 برسونم. سريع رفتم حمام، لباس پوشيدم، يكم به خودم رسيدم و راه افتادم، با اينكه بزرگراه يكم شلوغ بود، و نميشد خيلي تند رفت، ساعت 7:07 بود كه توي پاركينگ نمايشگاه بودم.
دوستم هنوز نرسيده بود، وقتي اومد گفت از ساعت 6:20 تو ترافيك گير كرده. حدود ساعت 7:20 بود كه دوستم رسيد. با هم راه افتاديم به سمت سالن ميلاد، توي مسير يك آقا و خانمي با ما بودند، به دوستم گفتم: مثل اينكه اين آقا بهرام بيضايي هست،ولي دوستم گفت: نه فكر نميكنم، ولي بعدش كه رفتيم تو روشنايي، گفت: اره مثل اينكه خودش هست،اون هم خانمش هست، مژده شمسايي، با هم رفتيم سوار آسانسور شديم و اومديم بالا، ما سريع به طرف سالن راه افتاديم كه از مراسم عقب نيافتيم. توي راهرو، عصار با ما بود، وقتي به سالن رسيديدم، ديديم كه هنوز مراسم شروع نشده، و تاخير داره. 1 جاي نسبتا خوب پيدا كرديم، و 3 تايي نشستيم.
بعد از سرود جمهوري اسلامي و قرآن؟ عصار يك برنامه، به سفارش جشنواره اجرا كرد. (صد رحمت به شعر ياس من گولا، .... ) خيلي شعرش خيلي خيلي نو بود. ....
بعد از اون محمدمهدي عسگرپور رئيس فارابي صحبت كرد.
مجري برنامه محمدعلي اينانلو بود،
بعد از اين برنامهها نوبت رسيد به برنامه نكوداشت از بعضي از بزرگان
ابتدا آقاي محمد علي كشاورز را آوردند روي صحنه، كه جايزه خانم نادره خيرآبادي را بدهد. هر كس كه ميآمد روي صحنه چند دقيقهاي صحبت ميكرد، درست از وقتي كه محمد علي كشاورز شروع به صحبت كرد، تا تقريبا آخر صحبتش، صداي بلندگوها قطع بود. و تنها كساني صحبت كشاورز را ميفهميدند كه لبخواني بلد بودند. درست وقتي بلندگو درست شد، كه تقريبا صحبت محمد علي كشاورز تمام شد. (ياد فيلم فارست كامپ افتادم، اونجا كه تام هنكس براي صلحطلبها صحبت ميكرد، از اول تا آخر صحبت تام هنكس بلندگوها قطع بود و فقط چند كلمه آخر صحبت آن را ملت شنيدند، و ... )
از اون چند كلمهاي كه ما از صحبتهاي محمد علي كشاورز شنيديم، در مورد اين بود كه 5 سال هست كه سينماي ما در جا زده.
بعد از آن آقاي بهرام بيضايي آمد، و نگراني خودش را از آينده سينما بيان كرد. و در نهايت جايزهاي به آقاي مهرداد فخيمي، فيلم بردار داد. آقاي مهرداد فخيمي اصلا حاضر نشد كه صحبت بكنه و فقط از همه تشكر كرد. (خيلي از فيلمهاي خوب را ايشون فيلمبرداري كرده.)
بعد آقاي ناصر تقوايي روي صحنه آمد تا جايزه آقاي منوچهر طياب (مستند ساز) را به خاطر بيش از 40 سال فعاليت در اين رشته را اهدا كند. قبل از اهدا جايزه، ناصر تقوايي حدود 15 دقيقه صحبت كرد. صحبت خودش را اينطور آغاز كرد: دوست خوبم آقاي بهرام بيضايي نگراني خودش را در مورد آينده سينما بيان كرد، من نگراني خودم را در مورد گذشته خودمون بيان ميكنم.
سينماي ما امروز نه 100 ساله هست كه جشن 100 سالگي اون را بگيريم، نه 21 ساله كه جشن آن را بگيريم. اولين فيلم ايران حدود 70 سال پيش ساخته شد، و سينماي ملي ما از 35 سال پيش با تلاش عدهاي از دوستان متولد شد. ما هميشه فيلمهاي گذشتگان خودمان را ارج نهاديم، منتها هيچوقت اجازه پخش آنها را نداديم و هميشه اون فيلمها را غيرقابل پخش تشخيص داديم. حتي اجازه نميدهيم در مدارس هنر، اين فيلمها پخش شوند، ...
بعد از اون هم آقاي ناصر طياب اومد و يكم در مورد سينماي مهجور مستند صحبت كرد. (توي اين سالها واقعا زحمت كشيده،)
بعد ميخواستند از آقاي مهرجويي تشكر كنند كه به علت كسالت نيامده بود.
بعد صحبتهاي مسجد جامعي را گوش كرديم. (خيلي صحبت اضافه كرد.) اواخر صحبتش چند دفعه بعضي از مهمانها در اعتراض به طولاني شدن زمان صحبتش، شروع كردند به دست زدن.
بعد از آن از آقاي عزتا.. انتظامي دعوت كردند كه بياد. كه جايزه آقاي سعيد پورصميمي را اهدا كند، در حالي كه هنوز آقاي پورصميمي نرسيده بود. آقاي عزتا.. انتظامي گفت كه من را از سر فيلمبرداري كشوندين اينجا، كه چي، من هنوز رنگ موهام را تمييز نكردم و ...
بعد يك مقداري در مورد بيكاري هنرمندان صحبت كرد و اينكه كلي از جوانان ما وارد اين رشته شدند منتها كاري نيست كه اونها انجام بدهند.
در مدتي كه كليپ مربوط به آقاي پورصميمي را پخش ميكردند. ايشون رسيدند. (ظاهرا ايشون چون از داوران مراسم جشنواره تئاتر بودند، بايد بيانيه اختتاميه را آماده ميكردند و بعد ميآمدند كه براي همين با تاخير رسيدند.)
آقاي پورصميمي همون اول از همه حضار بابت تاخيرش عذر خواهي كرد. بعد هم آقاي انتضامي از همه خواست كه از روي صندلي بلند بشوند و ايشان را تشويق كنند. (فكر كنيد چند هزار نفر بايستند و 1 نفر را تشويق كنند، واقعا كه صحنه جالبي بود.)
در آخر باز آقاي عصار آمد و يكي از كارهاي گذشته خودش را اجرا كرد.
قرار شد كه براي پذيرايي به طبقه پايين بريم و بعد از 30 دقيقه برگرديم، تا فيلم مشيت الهي ساخته اليا سليمان ببينيم.
از آنجا كه ما نزديك در خروجي بوديم، جز اولين نفرهايي بوديم كه به طبقه پايين رسيديم. وقتي رسيديم، ديديم كه ظاهرا در گير كرده و باز نميشه، هر چي به در لگد زدند و فشار دادند در باز نشد، آخر سر يك مدت با اره و سوهان به جون در افتادند، تا در سالن پذيرايي باز شد. پذيرايي شامل، ساندويچ آيدا،نوشابه + قهوه بود. (قهوه خوبي بود. من كه خوشم اومد.)
بعد از پذيرايي رفتيم بالا كه فيلم را ببينيم. چند رديف جلوتر از ما ابراهيم حاتميكيا نشسته بود، يك دختر كه جلو ما بود رفت كه از اون امضا بگيره،وقتي برگشت كلي پشت سر خانم حاتميكيا صحبت كرد،كه چرا اينجوري بود و ... (ملت اينجا هم دست از غيبت بر نميدارند.)
خلاصه فيلم شروع شد. زبان فيلم عربي بود كه با زيرنويس فارسي پخش ميشد. هنوز 10 دقيقه از فيلم نگذشته بود، كه صداي فيلم قطع شد، و يك مدت فيلم را صامت نگاه كرديم. بعد از اون هم واقعا فيلم سختي بود، 100 رحمت به فيلمهاي كيارستمي، اين ديگه خيلي جشنوارهاي بود.
پشت سرمون چند نفر شلوغ ميكردند، برگشتم ديدم آشنا هستند، 4 تا از بچههاي كاپاچينو نشستند.
10 دقيقه ديگه نشستيم ديديم ما اينكاره نيستيم، مثل بقيه، ما هم بلند شديم اومديم بيرون. وقتي كه از سالن آمديم بيرون فهميديم كه اين فيلم جايزه ويژه داوران را در جشنواره فيلم كن در سال 2002 گرفته.
اگر دوست داشتيد در مورد اين فيلم بيشتر بدونيد ميتونيد اين گزارش را هم بخونيد.
خلاصه آمديم پايين و يك قهوه ديگه خورديم، با بدرقه آقاي شريفينيا هم سالن را ترك كرديم.
...
پ.ن.
موقع برگشتن به خانه، يك پسر حدودا 30 ساله را ديدم كه دست يك خانم 26-27 ساله را گرفته و انگار داشت اون خانم را به زور ميبرد خانهشون، خانم روسري سرش نبود و موهاي طلاييش پخش شده بود. نميدونم چرا اون خانمه فقط با مشت به پسره ميزد، و با اينكه توي خيابان پر از آدم بود، از كسي كمك نميخواست. ملت همه از كنار اونها رد ميشدند و با تعجب به اونها نگاه ميكردند. پسره هم بي اعتنا به مردم كه با تعجب نگاهش ميكردند، دست دختره، را گرفته بود و دنبال خودش ميكشيد....
یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر