پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱

امروز از صبح فكرم درگير بود. يك كاري داريم انجام مي‌ديم كه به خنسي خورده.
تا ساعت 8:30 شب، توي شركت نشسته بودم و برنامه مي‌نوشتم. آخرش هم واقعا سرم درد گرفته بود كه بلند شدم.
بعدش هم كه مي‌خواستم برم پيش يكي از دوستام،‌كه قبلا فقط يك بار رفته بودم دم خانشون، اونهم توي محله‌اي كه تا به حال راهم به اونجا نيافتاده بود. تصميم گرفتم براي اينكه زودتر برسم ميانبر بزنم و از يك راه جديد برم خانه‌اشون، توي محاسبه فاصله يكم اشتباه كردم. و به جايي اينكه خيابان اونها را قطع كنم، يكم از پايين تر اونها رد شدم. اين شد كه تقريبا 30 دقيقه داشتم مي‌گشتم و يك بار بطور كامل، دور محل اونها گرديدم. تا رسيدم دم خانه اونها.
حدود ساعت 10:40 بود كه رسيدم خانه، وقتي كه رسيدم خانه،‌ چشمام سياهي مي‌رفت.

هیچ نظری موجود نیست: