سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۱

بالاخره هلمز ماشينش را گرفت.
امشب وقتي رفتم دم خانه‌شون كه ببينمش، مادرش در خانه را باز كرد. ديدم با خواهرش رفته توي ماشين نشسته و دارند قسمتهاي مختلف ماشين را بررسي مي‌كنند. هر چي من از اين طرف حياط و مادرش از اون ور حياط صداش مي‌كرديم، انگار نه انگار. آخرش مادرش به شيشه ماشين زد، كه متوجه ما شد.
بعدش با هلمز نشستيم و كليه قسمتهاي ماشينش را بررسي كرديم.
داشتيم صندلي عقبش را امتحان مي‌كرديم، كه چطور مي‌خوابه، كه يك دفعه بستش در رفت. خلاصه به هلمز پيشنهاد كردم، يك كاغذ تو ماشينش بگذاره و هر ايرادي كه مي‌بينه، روي اون كاغذ بنويسه، تا موقع گارانتي، گيج نشه، كه اشكالات ماشينم چي بود.
حالا قراره كه بريم، حداقل يك شام از هلمز بگيريم.

پ.ن.
امشب با يكي از دوستاي مشتركمان كه هلند رفته چت مي‌كردم. خيلي دلم براي اون تنگ شده، براي اون صحبتهاي شبانه، 3 تايي مي‌شستيم و همينجور حرف مي‌زديم. اگر اون ايران بود، احتمالا 3 تايي سوار مي‌شديم و مي‌رفتيم چرخ و چلا، توي راهم همش در مورد شوراها، بحث مي‌كرديم. مي‌رفتيم يك جا مثل آيتك پيدا مي‌كرديم، و هلمز ما را مهمان مي‌كرد.
ياد اون روزها بخير :)

هیچ نظری موجود نیست: