چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۱

امشب باز، طبق برنامه با اژدهاي شكلاتي، آن سوي مه رفتيم بالاي كوه :)
امشب بارانه دچار خود سانسوري كوه شده بود، هلمز رفته بود عسلويه و متريال هم كه موبايلش خاموش بود، 2 نفر ديگه هم كه مي‌خواستند بيان، مثل هفته پيش براشون مشكل پيش اومد و نيامدند.
دم خانه آن سوي مه، پدر و مادرش را ديدم كه دارند مي‌رند خريد، خلاصه كلي من را تحويل گرفتند. من كه خيلي از اونها خوشم اومد، با اين كه چند دقيقه بيشتر با اونها صحبت نكردم، ولي همون يك حس خيلي خوبي در من ايجاد كرد. اميدوارم كه بازم اونها را ببينم.
يك مدتي طول كشيد، آن سوي مه اومد،‌تازه بعدش كه اومد، مادر و پدرش اون را فرستادند، كه چتر بياره،‌(اون موقع به شدت باران مي‌آمد.) خلاصه سوار شديم و رفتيم به سمت كوه. اول راه خيلي باران شديد بود، ولي به مرور بند اومد، هوا فوق‌العاده تمييز شده بود. شهر خيلي براق به نظر مي‌رسيد، به قول اژدهاي شكلاتي، انگار كه يك نفر اومده همه چراغها را تمييز كرده. شهر زير پاي ما مي‌درخشيد.
اژدهاي شكلاتي مي‌گفت: حيف كه هلمز نيست،‌اگر بود، بهتر مي‌توانستيم شهر را نگاه كنيم! به شوخي گفتم: منظورت دوربين هلمز ديگه :D اونم خنديد.
توي راه، همش در مورد جشنواره فيلم فجر و فيلمهايي كه امسال شركت كردند، صحبت كرديم. و اين كه چرا جشنواره، ديگه شور و حال سالهاي پيش را نداره، در مورد سينماي جهان صحبت كرديم و اينكه سينماي هاليوود، تقريبا كل دنيا را به زانو در آورده و همه كشورها در مقابل سينماي آمريكا كم آوردند. (به هر حال امشب بيشتر زده بوديم تو خط هنر، چشم هنرمندهاي گروه را دور ديده بوديم، با خيال راحت نظر مي‌داديم و ... )
توي راه برگشت، من يكم، سرسره بازي كردم، يك نيمچه زميني هم خوردم. :)
هوا خيلي خوب بود، فكر كنم اين هوا باعث شد كه دود و سربي كه در طي اين هفت وارد ريه‌هامون كرده بوديم، از سينه‌مون خارج كنيم. :)

هیچ نظری موجود نیست: