چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۱

ماه رمضان هم شروع شد، هميشه تو پايان اون شك داشتند، امسال توي شروع اون هم شك پيدا كردند. مثل اينكه ديشب، بالاخره نتونستند هلال ماه را ببينند.
ديگه داره جريان ما خيلي مسخره مي‌شه، 1400 سال پيش كه امكانات امروز وجود نداشته، خيلي راحتتر از امروز، در مورد اول ماه و آخر ماه تصميم مي‌گرفتند. ...

ماه رمضان شروع شد. چند سالي هست كه اين ماه ديگه، براي من اون عطر و بوي گذشته را نداره. 1 زماني بود كه حال و هواي شهر عوض مي‌شد. همه مردم براي 1 ماه هم كه شده بود، سعي مي‌كردند آدمهاي خوبي بشند. و ...
ولي الان ديگه اينجور نيست، ديگه تو حال و روز مردم كمتر تفاوتي مي‌بيني. الان از نشونه ماه رمضان، مرخصي مصلحتي سر ظهر 1 سري از آدمها و ترافيك سنگين قبل از اذان هست. كه اگر توي اون گير كني، كمه كم، آدم 1 ساعت توي راه هست، كه به مقصد برسه. اين موقع‌ها هميشه از راديو پيام لجم مي‌گيره، توي اين شلوغي به جاي اينكه مردم را هر چه بيشتر راهنمايي كنه كه كدام مسيرها شلوغ هست، از نيم‌ساعت، 3 ربع قبل از اذان به استقبال اذان مي‌ره و كار اصليش كه اطلاع رساني هست را فراموش مي‌كنه.

ياد اون موقع‌ها به خير، وقتي كه به مدرسه راهنمايي مي‌رفتم. اون موقع ها توي ماه رمضان، بعضي وقتها تا صبح فوتبال بازي مي‌كرديم. (اون موقع سحري را ساعت 2-3 مي‌خورديم). ياد افطاري‌هايي كه تو مدرسه به كمك بچه‌ها مي‌داديم بخير، (معمولا براي افطاري به غير از مخلفات افطار، غذا لوبيا پلو مي‌داديم.) هنوز صداي يكي از بچه‌ها كه پيش از خوردن افطار دعا مي‌خوند توي گوشم هست. ياد اون دوست‌ها به خير. ... (چند هفته پيش 2 تا از دوستاي اون موقع را ديدم، كلي از ديدنشون خوشحال شدم.)

...

هیچ نظری موجود نیست: