شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۱

ديشب عجب شبي بود. اولش نزديك 5 ساعت فقط وبلاگ خوندم. بعدش هم نشستم كلي خاطرات عقب مونده خودم را نوشتم. سحري خوردم و بازم نشستم نشستم. ساعت 6 صبح بود كه از خستگي بي خيال شدم و گرفتم خوابيدم.
بعضي از وبلاگهايي كه ديدم برام جالب بودند.
سايه، يك تولد تازه،آخرين قدمهاي يك محكوم به مرگ ،زن نوشت ،هيتلر،مريم گلي، سخني، ماهي سياه كوچولو ،دخترك سنگي،خاك غريب ،من و تنهايي ،بانوي ارديبهشت ، شوشو جان، زهرا ،خانم گل، گل كاغذي و ...
خيلي وقت بود كه يك دفعه اينقدر وبلاگ نخونده بودم.

هیچ نظری موجود نیست: