دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۱

امروز قبل از افطار، با يكي ازدوستام صحبت مي‌كردم.
مي‌گفت: امروز توي دانشگاهشون (علامه طباطبايي) تريبون آزاد بوده، و حدود 2000 نفر توي اون شركت داشتند. يكي از دانشجوها، ‌رفته اون بالا و شروع به صحبت در مورد حكم آغاجري و آقاي خامنه‌اي كرده و ... كه يكدفعه يك نفر رفته تريبون را انداخته پايين. حدود 50-60 نفر بعد از اون شروع كردند به شعار دادن، كه "واي اگر خامنه‌اي حكم جهادم دهد" و ...
بقيه دانشجوها اول اون ها را هوووو كردند. اونها عصباني شدند و با دانشجوها درگير شدند. دانشجوها هم تا مي‌خوردند اونها را زدند.
توي BBC هم به اين خبر اشاره شده بود.

بعد از افطار، به محل كار يكي از دوستام رفتم، چون ماشين نداشت، با هم رفتيم كه برسونمش.
سر راه يك ضرب به خاتمي فحش مي‌داد. و من مجبور بودم كه فقط دفاع كنم.
اين دوستم سر انتخابات 2 خرداد، خودش را خفه كرده بود. حتي مادر و مادر بزرگش را كه تازه ساعت 7 شب از مسافرت با هواپيما رسيده بودند را از همون فرودگاه برده بودشون كه راي بدهند.
حدود 6-7 ماه قبل از انتخابات 18 خرداد، هر وقت با اون در مورد انتخابات صحبت مي‌كردم. مي‌گفت كه نبايد راي داد، و 1 سري حرف پشت سر آقاي خاتمي مي‌زد.
حدود 1 ماه مانده به انتخابات 18 خرداد، وقتي كه با اون صحبت مي‌كردم. 1 كم طرفدار خاتمي شده بود.
حدود 1 هفته قبل از انتخابات 18 خرداد، كار به جايي رسيده بود كه من را هم نصحيت مي‌كرد و دائم براي من دليل مي‌آورد كه چرا بايد توي انتخابات شركت كرد و ....
6 ماه بعد از انتخابات، فقط 1 كم احساس ناخشنودي از خاتمي مي‌كرد. كه نتونسته به همه حرفهايي كه قول داده، برسه.
2-3 هفته پيش، فقط مي‌گفت: محمد ...
امروز ديگه مجبور شدم دفاع كنم. مي‌دونم كه بيش از اندازه دفاع كردم. ولي لازم بود.
بعدش كه خداحافظي كردم، كلي سرم درد گرفت.
همه مي‌گويند كه خاتمي هيچ‌كاري نكرده،
ولي يك نفر نيست، كه بگه وقتي خاتمي اومد، هيچ‌كس به آينده اميد نداشت. و با اومدن او، مردم كلي اميد به زندگي پيدا كردند.
بيرون گود نشستن و هي گفتن لنگش كن، خيلي آسونه.
درسته كه خاتمي 20 ميليون طرفدار داشت.
ولي 20 ميليون طرفدار دمدمي مزاج، كه هر كدام از اونها، يك انتظار مخصوص به خودشون را داشتند. فقط 17 گروه و تشكل مختلف داخل نظام، از روحانيون مبارز گرفته تا كارگزاران، مشاركت و مجاهدين، طرفدار خاتمي بودند. بگذريم كه 2 - 3 برابر همين تعداد، گروه‌ها و تشكلهاي خارج از حاكميت بودند كه از آقاي خاتمي حمايت كردند.
طرفدارهاي خاتمي هر كدامشون، هر روز 1 خواسته داشتند، همهمه‌اي بين طرفدارهاي خاتمي بود كه نگو.
در مقابل، مخالفان خاتمي، همه مي‌دانستند با چه چيزي مخالفند، و بعد از مدتي كه از حالت شوك خارج شدند، تمام نيروشون را متمركز كردند.
...
ياد يكي از درسهاي كتاب فارسي چهارم دبستان افتادم.
پدري موقع مرگ، همه پسرهاش را دور خودش جمع كرد، و به هر كدام از اونها 1 چوب داد، بعد به پسرهاش گفت، اين چوبها را بشكنيد. پسرهاش خيلي راحت چوبها را شكستند. و به پدرشون گفتند كه شكستن اين چوبها كه كاري نداره :)، ما را مسخره كردي؟!!
بعد پدرشون يك دسته چوب به تعداد اونها دست پسر بزرگش داد و گفت: حالا اين را بشكون. پسر بزرگه هر چي زور زد، نتونست اون را بشكونه، دونه دونه برادرها اون دسته چوب را امتحان كردند. هيچ‌كدامشون نتوانستند، اون دسته چوب را بشكنند.
وقتي كه پسرها حسابي زور زدند و از نفس افتادنتد، پدرشون رو به اونها كرد و گفت: فرزندان من، اگر شما تنها باشيد،‌ خيلي راحت، مثل اون چوبهاي اولي خورد مي‌شيد. ولي اگر همه با هم دست به دست هم بديد. هيچ كس نمي‌تونه شماها را در هم بشكنه. هيچ‌كس :)
به اميد داشتن فردايي بهتر

هیچ نظری موجود نیست: