برف
امشب طبق معمول با اينكه خيلي كار داشتم، رفتيم كوه.
هفته پيش كلي خوش خوشانم شده بود كه تعدادمون اينقدر زياد شده. ولي اين هفته براي هر كدام از بچهها 1 مشكلي پيش اومد. و در آخرين لحظه همه كنسل كردند.
اين شد كه فقط من و هلمز و اژدهاي شكلاتي رفتيم.
نزديك ولنجك كه رسيديم خيابانها خيس بود. يك جا رد شديم، هلمز گفت بچهها برف. گفتيم نه بابا، برف كجا بود.
خلاصه رفتيم و رفتيم تا به پاركينگ رسيديم.
با كمال تعجب ديديم كه اونجا برف نشسته.
خلاصه قسمته آسفالته را نسبتا راحت طي كرديم. (البته بعضي از جاها، آب روي آسفالت يخ بسته بود. و بايد مواظب ميبوديم كه سر نخوريم.)
از دم ايستگاه يك به سمت بالا، تقريبا همه مسير با يك لايه برف كوبيده شده پوشيده شده بود. ما 3 نفري همينطور بالا ميرفتيم. اون بالا فوقالعاده قشنگ بود. تا حالا كوه پر از برف را توي شب نديده بودم. كوه زير نور مسير حالت رويايي پيدا كرده بود. اينقدر خوش خوشانم شده بود كه من يك جاي مسير روي برف دراز كشيدم و يك مدت به آسمان خيره شدم. (كلي ستاره ديدم.)
آخرش با اصرار هلمز و اژدهاي شكلاتي، از وسط مسير برگشتيم. (من را ول ميكردند تا اون بالا ميرفتم.)
توي راه 1 شغال، 1 روباه و 1 سگ ديديم كه داشتند توي برفها راه ميرفتند. (اون بالا فقط غول تبتي نديديم.)
هر چند وقت 1 بار، صداي يك سري شغال و سگ از توي درهها ميامد. (به خاطر همين سر و صدا. يك پسر و دختر، از وسط راه، يك دفعه برگشتند به سمت پايين.)
توي مسير برگشت. يك قسمت راه كه خيلي سُر بود. دستامون را به هم گرفته بوديم كه زمين نخوريم. (خوشبختانه هيچكدام زمين نخورديم، ولي حسابي از سر خوردنهاي ناگهاني خودمان خنديديم.)
من ياد گذشتهها كرده بودم و همين جور روي يخ و برفها ميدويدم. (هلمز هر چند دقيقه يكبار ميگفت: فكر نكن زمين بخوري، ما كولت ميكنيم. ما خيلي هنر كنيم خودمان را به اون پاييين برسونيم... ) ولي من همچنان ميدويدم.
از اون بالا 1 جايي بود كه من ميگفتم ميدان تجريش هست. هلمز شك داشت، براي همين چندتا علامت گذاشتيم. و رفتيم ميدان تجريش اون علامتها را پيدا كرديم.
راستي،يك حليم توپ هم خورديم. جاي همه خالي بود. :)
شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر