پنج شنبه 4
بعد از صحبتهاي عموم، 1 كم همه جا آروم شد.
عموم به خنده پرسيد، بيام بحث را عوض كنيم، و راجع به يك موضوع ديگه صحبت كنيم. در مورد اين صحبت كنيم كه جوانهاي الان توي چه فكري هستند.
يكي از پسر عموهام با خنده گفت: ما كه ديگه سوختيم رفتيم، نسل ما نسل سوخته است. اين كار بود شما ها كردين.
يكي از عموهام در اومد گفت: كه ما جواني كرديم. اين شد، حالا ببينم شما جوانها چي كار ميخوايد بكنيد.
اينجا بود كه باز روضه خوني من گل كرد. و شروع به صحبت كردم.
اول از همه راجع به جواني كردن اونها صحبت كردم. گفتم كه الان كه داريم حساب و كتاب مي كنيم. خيلي معلوم نيست كه اون جواني كه شما كرديد درست باشه، و اينكه امروز اگر ما هم مثل شما جواني كنيم هيچ معلوم نيست كه كه فردا وضعمون بهتر از الان بشه. با جووني كردن و 4 تا لاستيك آتيش زدن كاري درست نميشه.
آيا اصلا درست بود كه ما انقلاب كرديم؟ و ...
از اينجا به بعد صحبت از حالت شوخي به جدي بدل شد. كه يك طرفش ما ها بوديم كه همه از نسل دوم و سوم و چهارم بوديم. و طرف ديگه كسايي كه همگي از نسل اول بودند و توي جريانات انقلاب بودند. قشنگ مثل جريان 1 محاكمه شده بود.
يكي از عموهام به شدت از انقلاب و كارشون دفاع كرد. استدلالش هم اين بود كه قبل از انقلاب ساواك وضعيتي ايجاد كرده بود كه هيچ كس جرات نداشت حرف بزنه، مرد از زنش و زن از شوهرش ميترسيد.
اون موقع كشور توسط 7 هزار كارشناس آمريكايي هدايت ميشد. راجع به وضع اقتصادي گقت. گفت كه ما اين همه شهيد داديم كه به اينجا رسيديم و ...
بعد از صحبتهاي عموم، اول از همه يكي از پسرعموها شروع به صحبت كرد، كه شما ميگيد كارتون درس بوده. ولي من به شما ميگم كه واقعا اشتباه كرديد. (اين عموم از همه بزرگتره، فكر نميكنم هيچكدام از ما تا حالا اين قدر تند با اون صحبت كرده باشيم.)
شما شايد اون موقع كارتون درست بوده، ولي الان كه به كار شما نگاه ميكنيم ميبينيم كار شما مثل اين بوده كه 1 سدي را ميخواستيد بسازيد. تا نصفه كار خيلي خوب ساختيد. از بهترين مصالح هم استفاده كرديد. ولي خب وسط كار مصالح كم آورديد. و هر چي جلو دستون بوده ريختين توش. حالا اين سد هر لحظه ممكنه كه خراب بشه.
شما ميگويد وضع ما خوب شده و... . 1 زماني اين وزير پست و تلگراف ميگفت 1=55 ، و ميگفت ما بعد از انقلاب امكانت مخابراتي كشور را 55 برابر كرديم. اين 1 دروغه بزرگه. توي زماني كه همه جاي دنيا 1=1000 شده، آيا درسته كه ما بگيم كه 1=55 شده پس ما خيلي پيشرفت كرديم؟!
و ...
يك پسر عموي ديگم راجع به وضع اقتصادي صحبت كرد، و گقت توي جمع خودمان نگاه كنيم؟ همه تحصيل كردهايم. حقوقمون هم بد نيست، ولي كدام يكي از ما بدون پشتوانه پدرهامون، ميتونيم صاحب خانه بشيم؟ آيا زمان شما هم اينطور بود؟ و ...
راجع به تفكري كه اون موقع انقلاب حاكم بود صحبت كرديم. راجع به اينكه چرا فكر ميكرديم، اسلام با مسيحيت فرق ميكنه، و ما دچار مشكلات مسيحيت نميشيم.
راجع به پروتستانها و لوتر صحبت كرديم و اينكه چرا بعد از اون اروپا شروع به پيشرفت كرد.
راجع به آينده جوانها صحبت كرديم. و اينكه به طور معمول هيچ جواني براي خودش آينده روشني را متصور نيست.
يكي راجع به اين صحبت كرد، كه ما انقلاب ما با رهبري امام و درسي كه از قيام امام حسين گرفته بود. پيروز شد و براي همين مشكلي براي اون پيش نميآد!!! و ... !!!!
يكي ديگه از پسر عموهام راجع به اين صحبت كرد، كه جوانهاي ما مهمترين فكرشون رفتن به خارجه، و چرا اين فكر را ميكنند و دلايل خودش را براي درست بودن اين حرف زد.
راجع به اين صحبت كرد، كه چرا هر كس و هر گروهي وقتي ميخواد حرفي بزنه، يك آيه قرآن ميآره، و جالبه كه جرفهايي كه ميزنند، 180 درجه با هم فرق ميكنه؟ مگه ميشه كه 1 قسمت قرآن با يك قسمت ديگه قرآن 180 درجه فرق داشته باشه.
در مقابل داييم هم گفت، اين كه جوانها ميروند، يك نوع فرار از مسئوليت هست و اينكه هر كدام از ما وظيفه داريم كه در حد خودمان تلاش كنيم. همه ما نسبت به اين آب و خاك مسئوليم. و ...
در آخر هم داييم 1 كم در مورد افكار اون موقعشون گفت. اينكه اون موقع واقعا به كارشون اعتقاد داشتند. و اينكه فكر ميكردند وضع مردم خيلي بهتر خواهد شد. ميگفت: درست 3-4 سال بعد از انقلاب بود كه 1 دفعه به خودم گفتم: اهه ما انقلاب هم كرديم، پس چرا وضع مردم بهتر نميشه و ...
عموم هم در مورد انقلاب گفت و اهداف انقلاب، ميگفت با دقت به شعارهايي كه مردم اون موقع توي تظاهراتها ميدادند، ميشه فهميد كه مردم چي ميخواستند.
اون موقع هيچ صحبتي در مورد ولايت فقيه نبود. ولايت فقيه 1 انحرافي بود كه قبل از اون هيچ صحبتي در موردش نبود. شما نميتونيد توي جريان انقلاب شعاري در اين رابطه پيدا كنيد.
ولايت فقيه را اول بار آيت در خبرگان مطرح كرد. آيت هم از دوستان نزديك مظفر بقايي بود. و مظفر بقايي ....
خلاصه كلي صحبت كرد.
بعد از صحبتهاي عموم، من با خنده گفتم:شما بعد از انقلاب 1 بازي را شروع كرديد. كه توي اين بازي رودست خورديد :)
آخر سر هم چون دير وقت شده بود، قرار شد كه ادامه بحث را بعدا ادامه بديم.
اينقدر اين بحث جالب بود كه نفهميدم كه چطوري اين زمان گذشت. تا دمه در ماشين كه ميخواستند سوار بشوند و بروند بحث ادامه داشت.
پ.ن:
- وسط صحبتها راه به راه به من زنگ ميزدند. و هي قطع ميشد. چون صدا اصلا نميآمد.
- واقعا برام جالبه كه تو فاميل ما، با اين همه افكار متضاد، اينقدر خوب ميتونيم با هم بحث كنيم.
- به من كه خيلي خوش گذشت. بعد از مدتها كلي حرف زدم. و مجبور شدم 1 كم اين فكرم را به كار بگيرم.
- ...
جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر