پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۱

از ديشب 1 كم قاط زدم،‌ (شب بيست و يكم)
فكرم همش OverFlow مي‌ده، توي اين چند روز خيلي خسته شده. خيلي از اون بيچاره كار كشيدم.
انگار ظرفيتش تكميل شده و ديگه جا نداره :)

ديشب يادم افتاد،‌كه چند وقته كه دوستام را دعا نكردم.
دبيرستان كه بودم، يكي از كارهام اين بود، كه هر چند وقت يكبار بشينم در مورد مشكلات دوستام فكر كنم، اگر كاري از دستم بر مي‌آمد براي اونها انجام بدم،‌اگر نمي‌تونستم مي‌نشستم براي اونها دعا مي‌كردم.
الان ديگه اينقدر مشغول شدم، كه خودم را هم دارم فراموش مي‌كنم. ديگه چه برسه به بقيه ...
خلاصه بعد از مدتها، هر كس را كه به فكرم مي‌رسيد دعا كردم.
خدايا همه دوستام را كمك كن، تا هر لحظه زندگي آنها بهتر از لحظه قبل باشد.
خدايا آنها را توانايي بخش تا بر مشكلات زندگي غلبه كنند.
خدايا هنرِ صبر كردن بر مشكلات را به آنها بياموز.
خدايا فكر و انديشه آنها را توانايي بخش،‌ تا هيچ وقت دچار جمود نشوند، كه ريشه همه بدبختي‌هاي امروز ما از همين جمود و ناداني ما است.
خدايا هر روزشان را سبزتر از روز پيش كن.
... :)
آخيش، حالا يكم احساس بهتري دارم :)

هیچ نظری موجود نیست: