پنج شنبه 5
مهمانها كه رفتند، تازه وقت كردم بيام روي خط. كه چشمم به حكم اعدام آغاجري افتاد، برام جالب بود.
جمعه
بعد ازظهر رفتم شركت، و به 1 سري كارهاي عقب مونده رسيدم. هنوز توي فكر صحبتهاي شب گذشته بودم.
به اين فكر ميكردم كه چه مشكلاتي براي حكومت دين به وجود ميآد.
اداره كشور، يعني سياست.
سياست، هم همش دروغ و تزوير و كلك هست.
دين، همش راستي و صداقت و پاكي هست.
در سياست هدف، وسيله را توجيه ميكنه.
ولي در دين هيچگاه هدف، وسيله را توجيه نميكنه.
حالا كسي كه بخواد كشور را با ابزار دين، هدايت كنه. چون براي اداره اون مجبوره دروغ و تزوير به كار ببره. اين دروغ را به دين ميبنده. هر كاري كه ميخواد بكنه، با ابزار دين اون را تاييد ميكنه، دين 1 وسيله و ابزاري ميشه كه توسط اون حكومت كنه و ....
اين ميشه كه، از ديد كسايي كه از بيرون به همچين حكومتي نگاه ميكنند، چون نميتوانند بين دين و حكومت تفكيكي قائل بشند. دين را يك چيز بي خودي ميبينند كه همش دروغ و كلك هست و ...
تازه آخرش، هم چون اين ابزار در دست يك عده خاصي قرار داره، موجب استبداد ميشه.
شب، برنامه سينما 4، فيلم پاپيون را پخش كرد. قبلا هم اين فيلم را ديده بودم، ولي هيچ وقت ديدن اين فيلم، اينجوري به من نچسبيده بود. درست زماني كه نااميدي بيشتر وجودم را فراگرفته، ديدن اين فيلم، اميدهاي من را زنده كرد.
برام خيلي جالب بود كه، قهرمان فيلم، با همه مشكلات، هيچ موقع اميدش را از دست نميده. و در هر شرايطي به هدفش كه همون فرار از زندان و رسيدن به آزادي هست فكر ميكنه. و در آخر به اون ميرسه. :)
جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر