چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

امروز صبح گذرم به ميدان انقلاب افتاد.
به عادت قديمها، همينجور كه تو پياده رو راه مي‌رفتم، به ويترين كتاب فروشي‌ها هم نگاه مي‌كردم كه چشمم به 3 گانه كيشلوفسكي (قرمز، سفيد آبي) افتاد.
خيلي وقت بود كه دوست داشتم فيلمش را ببينم. ولي خب پيداش نكردم. تصميم گرفتم كه برم كتابش را بخرم. رفتم تو مغازه، صاحب مغازه، 5-6 دقيقه‌اي داشت مي‌گشت. آخر سر به من گفت، كه اين كتاب تمام شده، و فقط همون 1 دونه پشت ويترين مونده، اون كتاب را هم نمي‌تونيم بديم.
چون مي‌خواستم اين كتاب را بگيرم، راه افتادم تو خيابان و ازتك‌تك كتاب فروشيها سراغ اين كتاب را گرفتند. هيچ كدام نداشتند.
توي يك كتاب فروشي رفتم. طرف اولش گفت دارم. منم خوشحال رفتم تو، اون بنده خدا لااقل 10 دقيقه داشت مي‌گشت. زير همه كتابها را نگاه كرد. آخر سر رفت فاكتورهاش را نگاه كرد. گفت ببخشيد. آخريش را هم فروختيم.
و ...
خلاصه اينقدر گشتم، تا اين كتاب را خريدم.
اميدوارم كه خيلي سانسورش نكرده باشند.

هیچ نظری موجود نیست: