ديشب با چند تا از دوستام ميخواستيم بريم تاتر (شيخ صنعان، تالار وحدت) فكر ميكرديم ساعت شروع تاتر 7 يا 7:30 باشه. با كلي مشكل شماره تالار وحدت را گرفتيم. معلوم شد كه تاتر ساعت 5 بوده.
دست از پا درازتر به اين فكر افتاديم كه بريم يك جا حليم بخوريم. (1-2 هفته پيش خورده بوديم خيلي به ما چشبيده بود.) تازه يكي ديگه از بچه ها را هم ميتونستيم ببينيم.
سر راه رفتيم اون دوستمون را هم سوار كرديم. (البته قبلش صبر كرديم كه مديتيشين دوستمون تمام بشه)
حليم ساعت 9 به بعد ميدادند. اين بود كه تصميم گرفتيم بريم 1 جا چلو كباب بخوريم.
رفتيم 1 چلوكبابي خوب كه دوستمون ميشناخت. وقتي اونجا رسيديم ديديم كه جلو در چلوكبابي نوشته:
به منظور رفاه حال مشتريان عزيز،در روزهاي 5 شنبه و جمعه غذا در رستوران سرو نميكنيم!!!
(اين بود كه باز دست و پاي ماي دراز شد.)
تصميم گرفتيم كه بريم كابوكي ميدان تجريش.
اونجا هم كه رسيديم. ديديم قيامته.
هولمز كه براي شناسايي رفته بود، خبر آورد. كه يكي از دستگاهاي كنتاكيش خرابه، 1 سري از كارگراش هم نيستند، براي همين، 1 ساعتي طول ميكشه كه نوبت ما بشه.
اين بود كه تصميم گرفتيم بريم. بوف
بوف هم ماشاا... اينقدر شلوغ بود كه نگو
همه ميزها پر بود. بقيه ملت هم مثل ... دور ميزها ايستاده بودند و منتظر بودند كه 1 گروه از پشت ميز بلند بشند. حمله كنند طرفشون و اون ميز را بگيرند.
خلاصه تو اين شلوغي بود. كه اول تصميم گرفتيم غذامون را بگيريم بريم پارك جمشيديه بخوريم. ولي وقتي سوار ماشين شديم. به علت سرد بودن هوا و گشنگي بيش از حد من و بالاي ديوار، ترتيب غذا را تو همون ماشين داديم.
بعدش كه سير شديم. يكم دعا براي گشنهها كرديم.
تو راه برگشت. تو خيابان پاسداران، ايست بازرسي گذاشته بودند. و يكسري آدم با قيافه خفن داشتند. ماشينها را كنترل ميكردند. خوشبختانه به ما كه گر ندادند. 1 ايست بازرسي هم بعد از ميدان رسالت ديديم.
(خيلي وقت بود كه از اين ايست و بازرسيها خبري نبود. نميدونم چه خبر بود. فكر كنم ميخواستند حضور خودشون را در صحنه نشون بدهند.)
خلاصه و قتي رسيدم خانه ساعت نزديك 12 بود.
پ.ن.
- توي بوف همه جور آدمي ميشد، ديد. از دختر، پسرهاي خوشگل و خوشتيپ با آرايشهاي آنچناني، تا زن و مردهاي سيبلو و ريشو با مقنعه و چادر و ...
- تا حالا به اين نكته خيلي توجه نكرده بودم كه توي تهران، شهر به اين بزرگي هيچ جايي براي تفريح نميشه پيدا كرد. يكي از مهمترين تفريح جوانان رفتن به رستوران و كافيشاپ هست. (البته خدا را شكر دور و ور تهران پر از كوه هست، ميتونيم هر وقت خواستيم به كوه بريم)
- پشت هر چراغي كه وايميستاديم، همه با تعجب عقب ماشين ما را نگاه ميكردند و محو كارهاي 2 تا آدم پر انرژي شده بودند كه از ديد اونها كارهاي عجيب و غريب انجام ميدادند.
شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر