جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

بالاخره كتاب را تمام كردم.
بعد از تلفن لباسم را پوشيدم كه برم ختم، همه كارهام را كه كردم. 1 دفعه چشمم افتاد به كتاب، پيش خودم گفتم: تا من اين كتاب را تمام نكنم از اتاق بيرون نمي‌رم.
اين بود كه بي‌خيال ختم شدم، و نشستم كتاب را تا آخر خواندم.


آخر كتاب انجمن شاعران مرده، ‌خيلي تلخ تمام شد.
بيشتر از همه از نولان بدم اومد (مدير مدرسه)،‌بعد از اون هم از پدر نيل كه با اين 1 دندگيش، پسرش را از دست داد.
در آخر هم از همه بيشتر دلم براي آقاي جان كيتينگ سوخت. واقعا حيف شد. و ...


در ضمن 1 قرار داشتم كه اونم به هم خورد. اين بود كه بازم بالاي كوه رفتم.
هوا خيلي خوب بود. فقط كوه 1 كم شلوغ بود.
در ضمن از اون بالا منظره تهران خيلي قشنگ بود.
و ...

هیچ نظری موجود نیست: