چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

امشب خيلي دلم گرفته.
فكر كنم دلم كوچك شده، كه اينجا دارم شكايتم را مي‌نويسم. اول مي‌خواستم، دلم را كامل اينجا خالي كنم و بنويسم كه چرا ناراحتم، و چرا ...
ولي ديدم، بهتره كه دهنم همچنان بسته بمانه. مثل قديمها، ناراحتيهام را توي دلم بريزم. (هيچ جا امن‌تري پيدا نكردم.)

فكر كنم بايد، باز با خودم خلوت كنم. ...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

همه شاد باشيد.
تا بعد

هیچ نظری موجود نیست: