چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۲

كريسمس مبارك :X

باورم نمي‌شه، كه به اين زودي آرزوم برآورده شده باشه :)

صبح كه از خواب بلند شدم، رفتم سراغ تلويزيون به بخش هواشناسي اخبار رسيدم، هواي تهران آفتابي، فردا نيمه ابري.
توي جدول فقط هواي 2-3 استان غربي برفي بود.
پيش خودم مي‌گم، اگر شانس بياريم، تا 2-3 روز ديگه، توي تهران هم برف مي‌آد. :)

از ديروز با بچه‌ها قرار كوه گذاشته بودم. امروز يكي يكي معذرت خواهي كردند.
يكي به خاطر كار، خسته بود.
يكي حوصله نداشت از خانه بيرون بياد.
دو نفر قرار سينما گذاشته بودند.
يكي مي‌خواست به پسر عموش، در درس فيزيك كمك كنه.
يكي هم مي‌گفت: ‌اگر فلاني و فلاني باشند ميام كوه.
يكي ديگه ...
خلاصه هر كس يك بهانه‌اي آورد.
اونها كه قرار سينما داشتند، به من پيشنهاد كردند كه بيخيال كوه بشم، و برم سينما، منم كه ديدم هر كس يك بهانه‌اي مياره، گفتم مي‌رم سينما. براي ساعت 6:15- 6:30 جلو در سينما قرار گذاشتم.
يك پروژه جديد دست گرفتم كه خيلي فوري هست، و توي اين چند روز اصلا وقت نكرده بودم كه سرش بشينم. امروز بعدازظهر رفتم بودم تو بحر پروژه، كه يك دفعه ساعت را نگاه كردم، ديدم ساعت 6:10 است. سريع كامپيوتر را خاموش كردم تا وسايلم را جمع كردم و سوار ماشين شدم، ساعت 6:13 شده بود.
خيابان وليعصر، طبق معمول شلوغ بود. كلي طول كشيد، تا سر تخت‌طاووس رسيدم. واقعا خودم موندم كه چطور ساعت 6:25 جلو سينما عصر جديد رسيدم. خوشبختانه زود جاي پارك پيدا كردم. و ساعت 6:27 يك سري آدم منتظر را از نگراني درآوردم. :)

شبهاي روشن :)
اسم فيلم، عنوان يكي از آثار داسايوفسكي بود. به نظر من كه فيلم جالبي بود. شخصيت‌ها خيلي خوب تصوير شده بودند. هر كلامي، هر شعري من را ياد جرياني مي‌انداخت. :) خلاصه خيلي حال داد.

از سينما كه اومديم بيرون، هوا گرفته بود. تك و توك، دانه‌هاي برف روي زمين مي‌ريخت. به بچه‌ها گفتم كه مي‌آيد همين الان بريم كوه؟! با اينكه، 2 دفعه همه را دعوت كردم. ولي فكر كنم، كه آخرش باورشون نشد، كه من اين موقع شب قصد كردم برم كوه. :)
پيش خودم گفتم، حالا كه برف مي‌آد، نبايد فرصت را از دست بدم، دوست نداشتم كه بعدا حسرت امشب را بخورم. اين بود كه كفشهام را عوض كردم و به قصد كوه حركت كردم. :)
ساعت 9:05 ، دم در پاركينگ رسيدم. :)
اون بالا برف به صورت ريز و خشك مي‌اومد. يكم كه جلو رفتم، كاپشنم سفيد شد. :)
هيچ فكر نمي‌كردم، يك سري اتفاقات، اين همه خاطره را براي من زنده كنه.
...
...
برف همه جا را سفيد كرده بود. منتها هنوز اينقدر كوبيده نشده بود كه بشه روش راحت سر سره بازي كرد. فقط 2-3 جا خوب سر خوردم :)
يادش بخير پارسال، بعضي جاها تا 50 متر سر مي‌خوردم،‌ خيلي كيف مي‌داد. :)

خلاصه تنهايي كلي فكر كردم، و در آخر تصميم گرفتم، كاري را كه به نظرم درست مي‌رسه انجام بدم، هيچ دوست ندارم كه 5-6 ماه ديگه بگم، اگر اون موقع از من كمك خواسته بودي، حتما كمكت مي‌كردم.
...
وقتي از كوه برگشتم، اون بالا شلوغتر شده بود. و يك عده جوون جمع شده بودند كه برف بازي كنند. :) (البته برف خيلي كم شده بود. :)‌ )
مثل پارسال اون بالا برف نشسته بود، ولي يكم پايينتر، زمين خشك خشك بود. :)

راستي يادم رفت بگم، وقتي تو كوه بودم، يادم افتاد كه فردا كريسمس هست، پيش خودم گفتم: حتما مسيحي‌ها خيلي حال مي‌كنند، كه امشب برف مي‌آد. :) بعد تصميم گرفتم كه فرا رسيدن كريسمس، سالروز تولد كسي كه با نفسش، روح را به بدن مردگان بر مي‌گردوند را به همه تبريك بگم :X
كريسمس مبارك :)

هیچ نظری موجود نیست: