Sleeping Dragon
Actually I'm Sleeping :)
چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲
يكشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
◄
2019
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2011
(10)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(3)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(4)
◄
2010
(11)
◄
دسامبر
(3)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(3)
◄
2009
(10)
◄
سپتامبر
(1)
◄
ژوئن
(5)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(3)
◄
2008
(23)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(2)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(6)
◄
فوریهٔ
(4)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2007
(19)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئن
(3)
◄
مهٔ
(2)
◄
مارس
(4)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2006
(27)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(4)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(2)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(5)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(2)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2005
(70)
◄
دسامبر
(1)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(5)
◄
ژوئیهٔ
(7)
◄
ژوئن
(12)
◄
مهٔ
(8)
◄
آوریل
(4)
◄
مارس
(8)
◄
فوریهٔ
(12)
◄
ژانویهٔ
(8)
◄
2004
(157)
◄
دسامبر
(4)
◄
نوامبر
(5)
◄
اکتبر
(8)
◄
سپتامبر
(9)
◄
اوت
(7)
◄
ژوئیهٔ
(10)
◄
ژوئن
(11)
◄
مهٔ
(21)
◄
آوریل
(22)
◄
مارس
(21)
◄
فوریهٔ
(16)
◄
ژانویهٔ
(23)
▼
2003
(325)
▼
دسامبر
(29)
داشتم وبلاگ ها رو كه ميخوندم، ديدم يكسري فحش را ك...
از امروز بسته بندي وسايل را شروع كرديم،احتمالا تا...
زلزله يك روز خيلي شلوغ رو گذروندم. از صبح اول وقت...
جمعه صبح زود از خانه ميزنم بيرون. قبل از اينكه ا...
پنج شنبه ... ... ...
چهارشنبه صبح بايد ميرفتم تشيع جنازه پدر يكي از ...
شبهاي روشن - ... - ... - با X ر�تم...
كريسمس مبارك :X باورم نميشه، كه به اين زودي آرز...
پيش خودم، كلي حساب و كتاب كردم، ديدم پارسال همين م...
سرم درد ميكنه، دلم گرفته، ... امشب به دوستم ز...
Ronin * 47 رونين زماني در ژاپن 47 سامورايي از ار...
سر شب اومدم رو خط، و شروع به وبلاگ خوندن كردم. نمي...
در امتحان نيمترم، سومين نمره كلاس را آوردم، در حا...
فكرش را بكنيد، چقدر احتمال داره كه در يك سالن 3000...
بالاخره موفق شدم كه بعد از مدتها برم خانه هلمز. ب...
چند شب پيش، بعد از كلي صحبت با يكي از دوستام، يك د...
دوستي ميگفت: خيلي وقتها، خدا براي ما موقعيتهايي...
در سفر اخير به اصفهان، من و بارانه، خودمون را خفه ...
ای قوم به حج رفته کجائيد، کجائيد معشوق همين جاست ب...
امشب با هر مشكلي كه بود، رفتم كوه. تقريبا ساعت 10،...
Success is not final, failure is not fatal; it is...
بد نيست، آدم هر چند وقت يك بار، يك روز كار را تعط...
هر سال مشكل اين را داشتيم كه چه غذايي براي رستوران...
نقطه ضعف مساوي است با نقطه قوت كودكي ده ساله كه دس...
مثل اينكه ديشب خيلي ناشكري كردم. امسال يكي از بچه...
بازم امسال، مثل هر سال، مراسم روزجهاني معلول برگزا...
امروز بعدازظهر از ساعت 3 تا 6 جلسه از ساعت 6-6:20 ...
يكشنبه
اين چند روز خيلي سرم شلوغ هست، براي همين وقت نميك...
◄
نوامبر
(32)
◄
اکتبر
(16)
◄
سپتامبر
(19)
◄
اوت
(23)
◄
ژوئیهٔ
(27)
◄
ژوئن
(21)
◄
مهٔ
(34)
◄
آوریل
(21)
◄
مارس
(40)
◄
فوریهٔ
(33)
◄
ژانویهٔ
(30)
◄
2002
(296)
◄
دسامبر
(37)
◄
نوامبر
(31)
◄
اکتبر
(35)
◄
سپتامبر
(26)
◄
اوت
(25)
◄
ژوئیهٔ
(26)
◄
ژوئن
(45)
◄
مهٔ
(18)
◄
آوریل
(23)
◄
مارس
(5)
◄
فوریهٔ
(11)
◄
ژانویهٔ
(14)
Counter
Counter
فهرست وبلاگ من
نامه های یادگاری
Sherlock Holmes - روزگار سبز
خورشید خانم
دنبال کننده ها
پستهای پرطرفدار
او که هر شب دعا میکرد
هنوز تو حالت خواب بیداری بودمٰ که با صدای گریه مادرم از جا پریدم "دیگه مادر بزرگت نیست که هر شب تو رو دعا کنه! تا وقتی او بودٰ خیالم بر...
متل قو
يك سفر خوب و آرام به شمال، البته اين رو بگم، اصلا رادستم نبود كه روز 5 شنبه آخر سال راه بيفتم به سمت شمال. ولي خب دوستان اصرار داشتند، اين ش...
تبريك تولد
ماه ارديبهشت با همه بالا و پايينيهاش تموم شد. فكر كنم اين ماه سنگينترين ماه از لحاظ تعداد تولد دوستاي من باشه. (البته سر فرصت بايد با ماه ...
کار
توي اين چندماه(تقريبا 1 سال شده) زندگي من شده، فقط كار !* (تقریبا بدون تعطیلی، و شبها تا ساعت 8-9 شب ماندن، به غیر از موقعیتهای خاص که تا سا...
(بیعنوان)
The Matrix Revolutions (2003) بالاخره آخرين قسمت ماتريكس، قراره امروز اكران بشه. اميدوارم كه اين قسمت هم مثل قسمت قبلش، با يكي، 2 هفته ...
عروسي پسر عمو :)
پسر عموجانمون هم بالاخره ازدواج كرد. در روز شنبه هفتم آذرماه، در يك روز باراني زيبا :) شنبهاي كلي ياد احسان كردم. بين ما پسرعموها، كه ...
استاد جهان سومی
واقعیتش دیروز خیلی از دست خودمون عصبانی شدم. اصلا یادم نمی آد، چی گفتم، سعی کردم چیزی نگم و برم. شبش برای اینکه آروم بشم رفتیم پیاده ...
(بیعنوان)
داشتم وبلاگ ها رو كه ميخوندم، ديدم يكسري فحش را كشيده بودند، كه خدايي كه ميگويند: مهربونه اينه؟! اينكه باعث شده اين همه آدم كشته بشه، اين...
پيتزا پنتري
بعضی وقتها کنار دوستان بودن خیلی لطف داره و به آدم حس خوبی می ده. قشنگ حس می کنه که از جمع داره انرژی مثبت می گیره. 4 شنبه هم همینطور بود. ب...
...
امروز رفتم بیمارستان، وقتی توی بخش مراقبتهای ویژه دیدمش، اصلا نشناختمش، سرش رو باند پیچی کرده بودند. نمیدونستم چی کار کنم. برای سلامتیش دعا ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر