بالاخره موفق شدم كه بعد از مدتها برم خانه هلمز.
برنامههام به شدت قر و قاطي شدند. از وقتي كه كلاس زبان ميرم، به شدت وقت آزادم كم شده. تازه امشب، بعد از كلاس زبان، يك سر رفتم ديدن هلمز.
اول يكم با كامپيتورش ور رفتم، بعد با ريسيور، بعد از همه اينكارها هم با هلمز و رانندهتاكسي، 3 تايي به جون فشار رگولاتور گاز خونشون افتاديم. (گازشون قطع شده بود.)
همچين رانندهتاكسي با چكش به جون رگلاتور افتاده بود، كه هر لحظه ميترسيدم كه كنده بشه.
با تمام تلاشهاي ما 3 نفر، گاز خانه وصل نشد، ولي ياد گرفتم، كه وقتي گاز قطع شد، بايد چيكار كرد.
پ.ن.
موقع برگشت، يك بچه گربه را ديدم كه وسط كوچهاشون افتاده بود. :(
یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر