جمعه
صبح زود از خانه ميزنم بيرون.
قبل از اينكه از خانه بيام بيرون، اخبار ساعت 8 صبح را از تلويزيون نگاه ميكنم. يك خبر هم در مورد زلزله بم هست، ميگه زلزلهاي به قدرت 6.3 ريشتر شهرهاي بم و اطراف اون را لرزوند، ولي به خاطر قطع خطوط تلفن، اطلاع بيشتري از تلفات و خسارات احتمالي اين حادثه در دسترس نيست.
يكي از دوستام را پيش يكي ديگه از دوستام ميبرم. بعد يكسر شمال شهر كار دارم، يكسر ...
حدود ساعت 2:30 ميرسم خانه. خيلي سريع نهارم را ميخورم و از خستگي روي تخت ولو ميشم.
حدود ساعت 5 هست كه از خواب بيدار ميشم. سرم به شدت درد ميكنه. خانم يكي از دوستام، به همراه دوستاش، نمايشگاه نقاشي دارند. قبلا ميخواستم زنگ بزنم و يكي از دوستام را هم با خودم ببرم، ولي ميبينم خودم هم نميتونم به اين سادگي راه بيفتم.
هر جوري هست، ساعت 6:30 از خانه ميزنم بيرون.
نمايشگاه در سالن اجتماعات يكي از برجهاي الهيه برگزار ميشه. وقتي من رسيدم، نصف بيشتر كارهاي خانم دوستم را خريدند. كارهاي خيلي قشنگي هست.
يكسري خانم ها هر چند وقت يكبار، روسريهاشون را بر ميدارند و يك مدت ميگردند و دوباره سرشون ميكنند. هر چي فكر ميكنم، فلسفه اين كارشون را نميفهمم.
ساعت 8:30 يكي از دوستام به من زنگ ميزنه، و ميگه رها، خيريه شما مثل سالهاي قبل، براي زلزلهزدهها كمك جمع نميكنه؟! (توي اين سالها، وقتي همچين حوادثي پيش مياومد، خيريه ما يكسري كمك جمع ميكرد و كمكها را از طريق افراد معتمد محلي پخش ميكرد.)
ميگم، مگه چي شده؟!
ميگه، تو زلزله بم بيشتر از 3000-4000 نفر كشته شدند و شهر 70-80% خراب شده. اوضاع احوال خيلي خرابه.
ميگم، من از صبح هيچ خبري را گوش نكردم، فقط ميدونستم كه اونجا زلزله اومده. ميگم در مورد اين قضيه صحبت ميكنم. ....
تا شب چندتا تلفن ديگه به همين شكل دارم. صحبتهاي اوليه را با 2-3 نفر ميكنم.
ساعت 11 شب،براي اولين بار خبرهاي تلويزيون را در مورد اين حادثه ميبينم.
مادرم يك دارويي را ميخواد. بعد از خبر تلويزيون راه ميافتم، به سمت ميدان 7 تير، و داروخانه 13 آبان.
توي ميدان وليعصر يك صف بلند را كنار خيابون ميبينم. پيش خودم ميگم اين همه آدم براي چي توي صف وايسادند؟!
داروخانه دواي مادرم را نداره. موقع برگشتن هنوز تو فكر اون صف هستم، كه يك دوباره ياد زلزله ميافتم.
پيش خودم ميگم، احتمالا اونها براي دادن خون صف كشيدند.
صبح بازم تلفن زنگ ميخوره..
كنار همه كارهايي كه امروز دارم، يك كار جديد هم پيدا كردم، اون هم اينكه پيگري كنم ببينم كه كي ميتونه براي اين كار كمك كنه.
پ.ن.
اگر ستاد راه افتاد، خبرش را اينجا هم ميگذارم.
شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر