چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲

چند سال پيش، رفته بودم خانه يكي از دوستام.
دوستم آهنگ Ameno رو گذاشته بود. و من با تمام وجود لذت مي‌بردم.
نمي‌دونم چي شد كه يك دفعه سر صحبتم با پسر عمه دوستم، در مورد اين آهنگها و اينكه اين آهنگها از كجا آمده، باز شد.
پسر عمه دوستم مي‌گفت، كه اين نواها و آهنگها كه الان تو كليسا هم استفاده مي‌شه، ريشه در دين زرتشت داره. و اين نواها يك زماني در كتاب گاتها بوده. كه به مرور زمان از بين رفته و ...
بعد يك داستان، شبيه داستاني كه چند روز پيش نوشتم، تعريف كرد. در مورد سفيدي و سياهي.
اون مي‌گفت: پدران ما اعتقاد داشتند كه اون نواها، همون نواهايي هست كه سفيدي‌ها براي نجات محاصره شده‌ها به كار مي‌بردند.

هر وقت خيلي دلم مي‌گيره. با تمام وجود به يكي از اين نواها گوش مي‌دم، اين نواها تمام درونم را به لرزه در مي‌ياره. اون لحظه آرزو مي‌كنم روزي سفيدي، از دست سياهي نجات پيدا بكنه. :)


دارم مهره‌ام را جمع مي‌كنم، تا حالا هر كاري تنوستم انجام دادم. هر چي فكر مي‌كردم دقيقا همانطور اتفاق افتاده، خيلي دقيقتر از اونچه را كه پيش بيني مي‌كردم. و ...
با اينكه همه چيز تمام شده هست. ولي نمي‌دونم چرا فكر مي‌كنم، هنوز، يك روزنه اميدي وجود داره. يك روزنه كوچك براي نجات.
نمي‌دونم چرا امشب، يك دفعه، تصميم گرفتم، كه يك دور ديگه بازي كنم. و روي خيلي از مهر‌هام ريسك كنم.
هنوز دارم سبك، سنگين مي‌كنم، كه آيا ارزش داره كه من يكبار ديگه، اينقدر هزينه كنم.
يك سوال؟!
آيا بايد، با كسي كه خلاف اخلاق عمل مي‌كنه، اخلاقي برخورد كرد؟!
لطفا جواب بديد.

هیچ نظری موجود نیست: