چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲

يادم باشه، دفعه ديگه که بستني مگنام خوردم. حواسم را بيشتر جمع کنم.
امروز صبح اومدم شرکت، دوستام به من ميگن، بتونه کاري ميکردي؟!!
با تعجب ميگم نه ، چطور؟
با خنده به لباسم اشاره ميکنند. و لكه‌هاي روي اون را نشانم می‌دهند. :)
نگاه ميکنم. ميبينم، 2 تا لکه شكلاتي روی لباسم ريخته.
خلاصه اول صبحي بايد برم توی دستشويي و به داد لباسم برسم.

هیچ نظری موجود نیست: