جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۲

فردا كلي كار داريم.
الكي الكي، داريم كلي غذا مي‌فروشيم. خسته شدم. امشب هم ساعت 10:30 رسيدم خانه.
فردا صبح هم از ساعت 8:30 صبح بايد بيرون باشم. بعيد هم مي‌دونم زودتر از 11 - 11:30 خانه برسم.


دعوا به شدت بالا گرفته، سفيدي و سياهي در حال جنگ با هم هستند. جنگي بسيار سخت و نفس گير.
تمام اين جنگ از زماني اتفاق افتاد كه قسمت كوچكي از سفيدي در محاصره سياهي گرفتار شد.
بعد از اين محاصره ناجوانمردانه، آرامشي كه مدتها، از زمان آغاز خلقت، در ميان سفيدي و سياهي بود، بر هم خورد. تمام نيروهاي سفيد بسيج شدند تا همرنگ‌هاشان را از دست سياهي‌ها نجات دهند.
در حالي كه سياهي‌ها هر لحظه محاصره شدگان را به سمت سياهي و تباهي هدايت مي‌كردند، بانگي برخاست.
به يك باره تمام سفيدي‌ها، هم صدا، همرنگانشان را صدا كردند و آنها را به سمت خود خواندند.
زماني كه محاصره شدگان، صداي همرنگانشان را شنيدند، نيروي تازه‌اي بدست آوردند و در مقابل سياهي‌ها به مقاومت پرداختند.
نيروهاي سفيد، وقتي مقاومت دوستانشان را در مقابل سياهي‌ها ديدند، يك دفعه به وجد آمدند، و اين بار با صداي بلندتري دوستانشان را صدا كردند.
اما سياهي‌ها هم به راحتي تسليم نمي‌شدند. و هر لحظه با نيروي بيشتري بر سر محاصره شوندگان حمله ور مي‌شدند.
اما اين حملات ديگر براي سياهي‌ها، ثمره‌اي نداشت. چون محاصره شدگان، روزنه‌ اميدي بدست آورده بودند. و به واسطه همين اميد هيچگاه تسليم سياهي نشدند.
محاصره‌شدگان اميدوارند، روزي از دست سياهي‌ها نجات يابند.
...

شايد از همين زمان كه نبرد سفيدي و سياهي آغاز شد، نبرد هميشگي خير و شر نيز، آغاز شد.

هیچ نظری موجود نیست: