Sleeping Dragon

Actually I'm Sleeping :)

پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۲

آن گاه که چشمانم از خشم کور شود، و زبانم به طمع نيش زند، و گوشهايم از حسادت کر گردد، و دستانم به التماس دراز شود، و سينه ام از فشار به تنگی آيد ... با من بمان صبرِ من
ارسال شده توسط Raha در ۰۰:۰۷

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی
اشتراک در: نظرات پیام (Atom)

بايگانی وبلاگ

  • ◄  2019 (1)
    • ◄  ژانویهٔ (1)
  • ◄  2011 (10)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  مهٔ (1)
    • ◄  آوریل (3)
    • ◄  مارس (1)
    • ◄  ژانویهٔ (4)
  • ◄  2010 (11)
    • ◄  دسامبر (3)
    • ◄  نوامبر (3)
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  سپتامبر (3)
  • ◄  2009 (10)
    • ◄  سپتامبر (1)
    • ◄  ژوئن (5)
    • ◄  مارس (1)
    • ◄  ژانویهٔ (3)
  • ◄  2008 (23)
    • ◄  نوامبر (2)
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  سپتامبر (1)
    • ◄  اوت (2)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  ژوئن (1)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  آوریل (1)
    • ◄  مارس (6)
    • ◄  فوریهٔ (4)
    • ◄  ژانویهٔ (1)
  • ◄  2007 (19)
    • ◄  دسامبر (2)
    • ◄  نوامبر (2)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئن (3)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  مارس (4)
    • ◄  فوریهٔ (2)
    • ◄  ژانویهٔ (2)
  • ◄  2006 (27)
    • ◄  دسامبر (2)
    • ◄  نوامبر (3)
    • ◄  اکتبر (4)
    • ◄  سپتامبر (1)
    • ◄  اوت (2)
    • ◄  ژوئیهٔ (2)
    • ◄  ژوئن (1)
    • ◄  مهٔ (5)
    • ◄  آوریل (2)
    • ◄  مارس (2)
    • ◄  فوریهٔ (2)
    • ◄  ژانویهٔ (1)
  • ◄  2005 (70)
    • ◄  دسامبر (1)
    • ◄  نوامبر (2)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  سپتامبر (2)
    • ◄  اوت (5)
    • ◄  ژوئیهٔ (7)
    • ◄  ژوئن (12)
    • ◄  مهٔ (8)
    • ◄  آوریل (4)
    • ◄  مارس (8)
    • ◄  فوریهٔ (12)
    • ◄  ژانویهٔ (8)
  • ◄  2004 (157)
    • ◄  دسامبر (4)
    • ◄  نوامبر (5)
    • ◄  اکتبر (8)
    • ◄  سپتامبر (9)
    • ◄  اوت (7)
    • ◄  ژوئیهٔ (10)
    • ◄  ژوئن (11)
    • ◄  مهٔ (21)
    • ◄  آوریل (22)
    • ◄  مارس (21)
    • ◄  فوریهٔ (16)
    • ◄  ژانویهٔ (23)
  • ▼  2003 (325)
    • ◄  دسامبر (29)
    • ◄  نوامبر (32)
    • ◄  اکتبر (16)
    • ◄  سپتامبر (19)
    • ◄  اوت (23)
    • ▼  ژوئیهٔ (27)
      • چند سال پيش، رفته بودم خانه يكي از دوستام. دوستم آ...
      • تا حالا همه جور دعوتي براي عروسي شده بودم، ولي تا ...
      • چند روزه كه اصلا سر حال نيستم. اصلا احساس خوبي ند...
      • فردا كلي كار داريم. الكي الكي، داريم كلي غذا مي‌ف...
      • بالاخره، اون حدس و گمانهايي كه در مورد مديرعامل مي...
      • چند وقته،‌ با خواب هم خستگيم در نمي‌ره. وقتي از خو...
      • يك روز ديگه گذشت. ساعت 12:15 رسيدم خانه، خسته و م...
      • ديشب ساعت 10 از خستگي خوابم برد، ولي چون سرم را رو...
      • وقتي دم بيمارستان رسيدم، احساس كردم كه يكم گلوم در...
      • آن گاه که چشمانم از خشم کور شود، و زبانم به طمع ني...
      • تصميم كبري بعد از مدتها، تصميم را گرفتم. از كساني...
      • يادم باشه، دفعه ديگه که بستني مگنام خوردم. حواسم ر...
      • تا حالا، توي عمرم، اينقدر از دست كسي ناراحت نبودم....
      • امشب خسته و مونده رسيدم خانه. دوست داشتم بريم بال...
      • اين دادشم اينقدر اين ور، اونور پريد، تا آخر مجبور ...
      • بعضي از اتفاقات خيلي سريعتر از اوني كه انتظار دارم...
      • امروز تو اين فكر بودم كه اگر تصادف كردم، و رفتم تو...
      • امشب رفتم خانه يكي از دوستام، و حدود 110 تا عكس از...
      • بالاخره يكي از افكاري كه مدتها ناراحتت كرده بود،‌ ...
      • 1
      • فكر كنيد رفتيد، يك كافي شاپ خيلي آرام و با كلاس، و...
      • نگرانيم روز به روز بيشتر مي‌شه. دور برم، اصلا اتفا...
      • يك زماني من در موسسه‌اي كار مي‌كردم، كه پدرم يكي ا...
      • به درستي كه من از معالجه كور مادرزاد و بيماري پيسي...
      • وقتي زندگي لبخند مي‌زند. بعد از مدتها دوباره دور ه...
      • اخلاق ديروز يك مطلب در مورد اخلاق نوشته بودم. ولي...
      • هر کس به طريقی دل ما مي‌شکند بيگانه جدا، دوست جدا ...
    • ◄  ژوئن (21)
    • ◄  مهٔ (34)
    • ◄  آوریل (21)
    • ◄  مارس (40)
    • ◄  فوریهٔ (33)
    • ◄  ژانویهٔ (30)
  • ◄  2002 (296)
    • ◄  دسامبر (37)
    • ◄  نوامبر (31)
    • ◄  اکتبر (35)
    • ◄  سپتامبر (26)
    • ◄  اوت (25)
    • ◄  ژوئیهٔ (26)
    • ◄  ژوئن (45)
    • ◄  مهٔ (18)
    • ◄  آوریل (23)
    • ◄  مارس (5)
    • ◄  فوریهٔ (11)
    • ◄  ژانویهٔ (14)

Counter

Counter

فهرست وبلاگ من

  • نامه های یادگاری
  • Sherlock Holmes - روزگار سبز
  • خورشید خانم

دنبال کننده ها

پست‌های پرطرفدار

  • او که هر شب دعا میکرد
    هنوز تو حالت خواب بیداری بودمٰ که با صدای گریه مادرم از جا پریدم "دیگه مادر بزرگت نیست که هر شب تو رو دعا کنه! تا وقتی او بودٰ خیالم بر...
  • متل قو
    يك سفر خوب و آرام به شمال، البته اين رو بگم، اصلا رادستم نبود كه روز 5 شنبه آخر سال راه بيفتم به سمت شمال. ولي خب دوستان اصرار داشتند، اين ش...
  • تبريك تولد
    ماه ارديبهشت با همه بالا و پاييني‌هاش تموم شد. فكر كنم اين ماه سنگين‌ترين ماه از لحاظ تعداد تولد دوستاي من باشه. (البته سر فرصت بايد با ماه ...
  • کار
    توي اين چندماه(تقريبا 1 سال شده) زندگي من شده، فقط كار !* (تقریبا بدون تعطیلی، و شبها تا ساعت 8-9 شب ماندن، به غیر از موقعیتهای خاص که تا سا...
  • (بی‌عنوان)
    The Matrix Revolutions (2003) بالاخره آخرين قسمت ماتريكس، قراره امروز اكران بشه. اميدوارم كه اين قسمت هم مثل قسمت قبلش، با يكي، 2 هفته ...
  • استاد جهان سومی
    واقعیتش دیروز خیلی از دست خودمون عصبانی شدم. اصلا یادم نمی آد، چی گفتم، سعی کردم چیزی نگم و برم. شبش برای اینکه آروم بشم رفتیم پیاده ...
  • عروسي پسر عمو :)
    پسر عموجانمون هم بالاخره ازدواج كرد. در روز شنبه هفتم آذرماه، در يك روز باراني زيبا :) شنبه‌اي كلي ياد احسان كردم. بين ما پسرعموها، كه ...
  • (بی‌عنوان)
    داشتم وبلاگ ها رو كه مي‌خوندم، ديدم يكسري فحش را كشيده بودند، كه خدايي كه مي‌گويند: مهربونه اينه؟! اينكه باعث شده اين همه آدم كشته بشه، اين...
  • پيتزا پنتري
    بعضی وقتها کنار دوستان بودن خیلی لطف داره و به آدم حس خوبی می ده. قشنگ حس می کنه که از جمع داره انرژی مثبت می گیره. 4 شنبه هم همینطور بود. ب...
  • ...
    امروز رفتم بیمارستان، وقتی توی بخش مراقبتهای ویژه دیدمش، اصلا نشناختمش، سرش رو باند پیچی کرده بودند. نمیدونستم چی کار کنم. برای سلامتیش دعا ...