فكر كنيد رفتيد، يك كافي شاپ خيلي آرام و با كلاس، و با دوستتون صحبت ميكنيد.
يك دفعه چهار نفر آدم مرتب ميآن توي همون كافي شاپ و پشت يكي از ميزهاي نزديك شما مينشينند.
همه چيز به خوبي پيش ميره و شما در كمال آرامش داريد با دوستتون صحبت ميكنيد، تا اينكه 2 ظرف چيپس و پنير و ژامبون براي اون 4 نفر ميآرند.
اگر ديديد، كه يك دفعه هر 4 تايي شون به ظرفها حمله كردند، ميتونيد پيش خودتون حدس بزنيد كه اينها يا از صحراهاي مركزي آفريقا اومدند يا از افقانستان كه اينجور به اين چيپس و پنير و ژامبون حملهور شدند، در بهترين حالش ممكنه فكر كنيد كه اينها در دو گروه با هم مسابقه گذاشته باشند.
اگر به نظر سوم رسيديد، ميتونيد بشينيد و ببينيد كه چطوري 4 تا آدم با ... يك دفعه با دست به جون چيپس و پنير و ژامبون افتادند و اصلا خيالشون نيست كه بقيه چطوري نگاهشون ميكنند. (البته اين قسمتش بيشتر شامل اژدها ميشه)
اگر به اونها خوب توجه ميكرديد، ميتونستيد بفهميد كه اونهايي كه گرسنه نبودند، براي اينكه در مسابقه برنده بشند. هم بيشتر ميخورند، هم سريعتر ميخورند و ...
خلاصه بعد از اينكه در كمتر از چند دقيقه ظرفها را خالي كردند. ميتونيد با دوستتون بشيند و ديوانه بازيهاي اون 4 تا را از نزديك نگاه كنيد.
ميتونيد محو صحبتهاي اونها بشيد.
وقتي از ديوانه بازيهاي دوران دبيرستانشون ميگند، ميتونيد يك كم قيافه بهت زده بگيريد.
بعد پيش خودتون بگيد، اصلا به قيافه اينها ميخوره، كه اين كاره باشند. و ...
در آخرش اين به ذهنتون ميآد كه، با اينكه همشون ميخندند، ولي ته دل همشون يك ناراحتي هست.
و در آخر آخر اين به ذهنتون ميآد كه انگار، اينها با اين ديوانه بازيهاشون، ميخوان يك جوري، اگر بشه به هم انرژي بدند.
اون موقع از اينكه تو و دوستت پهلو اين ديوانهها نشستيد و مفتي مفتي كلي انرژي مثبت از اونها گرفتيد كلي احساس رضايت ميكنيد. :)
سهشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر