جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۱

چند روزه كه اصلا سر حال نيستم، پارسال تقريبا همين موقع‌ها بود كه وضعم اصلا خوب نبود.
البته امسال نسبت به پارسال اوضاع خيلي بهتره.
پارسال توي ماه رمضان بود كه محاكمه‌ها به صورت غير علني شروع شد، محاكماتي كه در اون حتي از دادن ورق سفيد به محكوم، براي نوشتن دفاعياتش دريغ مي‌كردند.
پارسال يادمه كه با يك سري از دوستام صحبت مي‌كردم و مي‌گفتم: اينها را كه ما توي دادگاه انقلاب مي‌بينيم، قصد دارند همين بلا را سر اصلاح طلبها بيارند. اولش اين مسئله را خيلي جدي نگرفتند، ولي به مرور به اين نتيجه رسيدند.
فعلا كه خيلي راحت يك دادگاه غير علني، براي آقاجري ترتيب دادند، و اون را به اعدام محكوم كردند. حالا هم رفتند سراغ عبدي و قاضيان و گرانپايه و ....

پارسال تقريبا همين موقع ها بود كه براي اولين بار بعد از اون همه فشار و ناراحتي،‌ وبلاگ خورشيد خانم را به عنوان اولين وبلاگ كشف كردم.
همون شب با خودم قرار گذاشتم كه درست از روز اول ژانويه، نوشتن وبلاگ را شروع كنم. اونشب خيلي از خواندن وبلاگ لذت بردم، تقريبا تا صبح نشسته بودم و وبلاگ مي‌خوندم. وبلاگ خيلي از بچه‌ها را از اول تا به آخر خواندم. فكر نمي‌كنم هيچ وقت خاطره اون شب را فراموش كنم.

مبارزه با نفس، چقدر سخته. هنوز بايد توي بعضي از موارد كلي تمرين كنم. توي اين چند روز توي بعضي از اتفاقاتي كه براي من افتاد، به نظرم نمره خيلي خوبي نگرفتم.

از دست بعضي از اتفاقات خيلي خسته‌ شده‌ام، ولي همچنان دوست دارم سرم را بالا بگيرم. ياد قبلا‌ها بخير، چند دفعه با بچه‌هاي 120-130 كيلويي كشتي گرفتم، ولي با كمال پر رويي سرم را بالا نگه داشتم. (البته بگذريم كه فرداش كمرم درد گرفته بود.) ....

اين چند روزه،‌ دوباره راجع به آينده فكر كردم، ... (همچنان آرزوهاي گذشته‌پا برجاست، و با همه مشكلات، قصد ندارم در اون آرزوها تغييري به وجود بياورم.)

در آخر اينكه، امسال خيلي بيش از سال گذشته به آينده اميدوارم. :)

هیچ نظری موجود نیست: